محل تبلیغات شما

                                بهائیان پای سماوری

 

    فضل الله مهتدی مشهور به صبحی» در یک خانواده بهائی درکاشان متولد شد که به خاطر خطخوش مورد توجه عبدالبهاء قرار گرفت، تا آنجا که عبدالبهاء او را به عنوان منشی وکاتب مخصوص و محرم اسرار خویش برگزید و تشویق نامه و الواح زیادی نیز به وی عطاکرد. صبحی سالیان متمادی منشی مخصوص عبدالبهاء و به قول خودش کاتب وحی و واسطه فیضبین حق و خلق بود. و این کار را تا دو ماه قبل از وفات عبدالبهاء ادامه داد.


    صبحی که یکی از مورد اعتمادترین و بهترین یاران عبدالبهاء محسوب می شدو در نزد عموم بهائیان بی اندازه ارج و قرب داشت و تمام بهائیان به مقام و منصب ویغبطه می خوردند، پس از دوازده سال اقامت نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه پس از اینکهعبدالبهاء از دنیا رفت و شوقی بر سر کار آمد از این فرقه تبری جسته و به داماناسلام بازگشت و کتاب هائی را در رد این فرقه به رشته تحریر در آورده است.


     وی در کتاب پیام پدر صفحه 41 از سید اسدالله قمی نقل می کند: "در سال 1300 قمری (آذر 1261  تا مهر1262) تعدادی از بهائیان را در تهران دستگیر کردند و به زندان انداختند که من همجزء آنان بودم. در زندان از مبلغین این گروه چیزهائی دیدم که شرمم می آید بازگوکنم. بیشتر بهائیان در زندان از بهائیت تبری جسته از زندان آزاد شدند بجز محمد رضامحمد آبادی یزدی و سید مهدی دهجی. محمد رضا بهائی ثابت قدمی بود و آشکارا دم ازبهائی گری می زند و از کسی نمی ترسید.


    روزی کامران میرزا (1235-1307) فرماندار تهران از او پرسید: تو میرزا حسینعلی بهاء را چه میدانی؟ گفت چنانکه خود او گفته است، او را خدا می دانم. پرسید: همه بابیان بهائیاین را می گویند یا تو تنها؟ پاسخ داد: همه در این سخن با من همراهند. در این میانکامران میرزا فرمان داد چند نفر دیگر را از زندان نزدش آوردند و روبروی ملامحمدرضا از آنها پرسید که میرزا حسینعلی را چه می دانید؟ گفتند: آفریده خدا و بندهپروردگار. کامران میرزا روی به محمد رضا نموده گفت: می بینی اینها چیز دیگر می گویندو تو چیز دیگر. مگر دوگانگی در میانتان هست؟ گفت: نه دوگانگی در میان نیست. بهائیها دو دسته اند. بهائی پای سماور و بهائی پای قاپق (میدان اعدام). اینها بهائی پایسماورند. وقتی که سماور را آتش می کنند و قوری چای را دم می کنند و به رویش میگذارند و گرداگردش می نشینند، همین سخنانی را می گویند که من اینجا می گویم؛ میرزاحسینعلی را خدا و آفریننده جهان می دانند. اما اکنون که بیم رفتن پای قاپق هست، اورا بنده کمترین خدا می شمارند. چون این سخن به گوش فرهاد میرزا برادر محمد شاهقاجار رسید که محمد رضا بهاء را خدا می داند برآشفت و گفت: تو کسی را خدا می دانیکه در مرغ محله شمیران در نزد من و دیگران کارهای ناشایست و ناروا از او سر زد کهسزاوار بنده برگزیده خدا نیست تا چه رسد به خدا.


برای دیدن کتاب پیام پدر روی ادامه مطلب کلیک کنید.

علی محمد باب تروریست

ادعاهای بهاءالله - 38

دروغگوئی علی محمد باب

بهائی ,خدا ,میرزا ,عبدالبهاء ,محمد ,رضا ,و به ,خدا می ,را خدا ,محمد رضا ,می گویند

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جادوی بصیرت دوربین فیلمبرداری اخبار روز ایران زیرخاکی | دفینه | گنج schouthuxtevi Haraylarım وبلاگ مرزبانی و انتخابات کنگره 60 TRANSLATION AND EDUCATION tuhancircdif مرکز مشاوره کنکور معراج ( دکتر امیرحسین خاضع )