محل تبلیغات شما

بهائیت شناسی



                            ابوبکر البغدادی و علی محمد شیرازی

 

    فرقه ضاله بهائیت این ایام درحالی جشن دویستمین سالگرد تولد علی محمد شیرازی مدعی بابیت و مهدویت را در سر میپرواند که گویا فراموشی کرده یا ندیده اند شخص علی محمد باب که او را مبشر میرزاحسینعلی بهاء می دانند، همانند ابوبکر البغدادی رهبر گروه داعش یک تروریست به تمامعیار بوده که اگر امیرکبیر تصمیم به اعدام او نمی گرفت و فتنه هائی که در آن عصربوجود آمد خاموش نمی شد، چه بسا الان ما کشوری به نام ایران و مردمی با دین اسلامو تشیع نیز وجود نداشت!

 

    با نگاهی گذرا به آثار علیمحمد شیرازی پی می بریم که این مدعی بابیت و مهدویت نه تنها دستور داد که همه باید  کتاب بیان او را بخوانند و تدریس کنند، بلکهحکم به قتل و کشتن مردم بی گناه، غارت اموال آنان، هدم و نابودی و تخریب مقابر، مساجد،اماکن مذهبی، حرم امامان و امامزاده ها و تمام بقاع متبرکه، حتی انسان ها غیر بابیرا صادر کرد تا یک جهان مردم با آئین بابی بماند.

 

    همچنانکه عبدالبهاء رهبر دوم فرقه ضاله بهائیت نیز در کتاب مکاتیب جلد 2 صفحه266 سطر 6 به این مطلب تصریح کرده می نویسد: در یوم ظهور حضرت أعلی منطوق بیان ضرباعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق بود». یعنی روزیکه علی محمد شیرازی ظهور کرد، منطوق و صراحت کتاب بیان وی گردن زدن مردم، آتش زدنو سوزاندن کتاب ها و اوراق، هدم و تخریب اماکن متبرکه ائمه اطهار و امامزادگان وقتل عام عمومی مردم بجز بابیان بوده است.

 

    چرا که علی محمد باب باافتخار تمام در کتاب بیان فارسی خود در باب ششم از واحد ششم صفحه 198 سطر 14 دراین رابطه نوشته است: الباب السادسمن الواحد السادس، فی حکم محو کل الکتب الا ما انشئت او تنشی فی ذلک الامر» یعنیحکم نابودی تمامی کتب بجز آنهائی که در باره بابیت نوشته شده یا نگاشته خواهد شد.

 

    وی همچنین در مورد تدریس کتاب های غیر بابی مانند: فیزیک، جغرافی، تاریخ،شیمی، الهیات، ریاضی، علوم تجری، انگلیسی، فارسی، عربی، قرآن و. نیز حکم اکیدصادر نموده که تدریس آنها حرام بوده و احدی حق ندارد به یادگیری آنها اقدام نماید!زیرا وی در کتاب بیان فارسی صفحه 130 سطر 5 گفته است: الباب العاشر من الواحد الرابع لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان.» یعنی تدریس هیچ کتابی به جز کتاب بیان جایز نیست مگر آنچه به علم کلام مربوطاست. آنچه از منطق و اصول و علوم دیگر اختراع شده برای اهل ایمان (پیروان باب)جایز نیست و در خواندن و تدریس آنها مأذون نیستند.

 

    به راستی مردم در هر عصر و زمانه چه بهره ای از حقیقت و دانش دست پیدا خواهندکرد، وقتی هیچ کتابی جز سخنان پوچ و بی معنی باب در گستره گیتی باقی نماند و تماممطالب و کتب در دستان دانشمندان و نخبگان منحصر به کتاب بیان علی محمد باب باشد؟آیا بشر با توجه به حکم علی محمد شیرازی در کتاب بیان، به چنین دانش و تکنولوژی کهامروز در اختیار همگان است، دست پیدا می کرد؟ آیا بشر با خواندن کتاب بیان میتوانست به کره ماه سفر کند و به اکتشافاتی دست پیدا کند؟ آیا با خواندن کتاب بیانمی توان به علم و فناوری نانو که موجچهارم انقلاب صنعتی را در برداشته و در تمامی گرایش‌ های علمی راه یافته و از فناوری‌ های نوینی است که با سرعتهرچه تمام تر در حال توسعه است، دست پیدا کرد؟

 

    احکام و دستورات علی محمد باب در کتاب بیان  آنقدر  غیر انسانی و غیر منطقی و غیر عقلائی و دور از واقعیتاست که خود بهائیان نیز قادر به توجیه آن نشده مجبور شده اند در پاسخ به معترضینبگویند آئین بابیت و احکام آن، همانند اسلام منسوخ گردیده و  دیگر ارتباطی به ما ندارد. همچنانکه میرزاحسینعلی نوری مؤسس فرقه بهائیت نیز کتاب "اقدس" را ناسخ کتاب"بیان" دانسته و در صفحه 75 کتاب اقدس سطر 2 می نویسد: قد عفاالله عنکم ما نزل فی البیان من محو الکتب و اذناکم بان تقرئوا من العلوم ماینفعکم». یعنی خدا عفو کرد از شما آنچه در کتاب بیان نازل شده از محو کتب ومن به شما اذن دادم هر علمی که برای شما نافع است بخوانید.

 

    میرزا اسد الله فاضل مازندرانی از مبلّغین سرشناس فرقه ضاله بهائیت نیز درکتاب اسرارالآثار جلد 2 صفحه 106 سطر 1 در این باره می گوید: کتاب بیان به کتاباقدس جمیع احکامش منسوخ است مگر احکامی که در کتاب اقدس مذکور و تأکید شده است؛مرجع کل کتاب اقدس است نه بیان، احکام بیان منسوخ است. لهذا ترجمه آن چه ثمری برایایشان».

 

    این در حالی است که بهائیان علی محمد باب را نقطه اولی و مبشر ظهور میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله دانسته، تولد او را جشن گرفته به زیارت مزارش میشتابند و در این ایام نیز به استقبال از دویستمین سالگرد تولد او مشغول هستند.فرقه ضاله بهائیت رفتن به خانة مسی علی محمد باب را به عنوان حج خود قلمدادکرده خود را موظف به انجام آن می دانند و در احکام دیگر نیز تابع فرامین وی هستند،پس چگونه است که قائل به نسخ بیان و احکام آن شده باشند؟

 

    اما حقیقت مطلب چیست؟ آنجا که نفع بهائیت در نفی احکام و اعتقادات باب باشد،حسینعلی بهاء و پیروانش می گویند: کتاب بیان منسوخ است؛ اما جائی که منفعت او درتأئید بابیت باشد، علی محمد شیرازی بعنوان مبشر ظهور میرزا حیسینعلی نوری معرفی میگردد! در حالی که باور داشتن به شخص علی محمد باب بعنوان مهدی موعود، قبول به آراء،افکار، احکام، و عقائد تروریستی وی نیز بوده و فرقه ضاله بهائیت در حقیقت حامیانتروریست بوده و هستند.


برای دیدن کتاب مکاتیب عبدالبهاء، بیان فارسی، أقدس و اسرارالآثار روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                بهائیان پای سماوری

 

    فضل الله مهتدی مشهور به صبحی» در یک خانواده بهائی درکاشان متولد شد که به خاطر خطخوش مورد توجه عبدالبهاء قرار گرفت، تا آنجا که عبدالبهاء او را به عنوان منشی وکاتب مخصوص و محرم اسرار خویش برگزید و تشویق نامه و الواح زیادی نیز به وی عطاکرد. صبحی سالیان متمادی منشی مخصوص عبدالبهاء و به قول خودش کاتب وحی و واسطه فیضبین حق و خلق بود. و این کار را تا دو ماه قبل از وفات عبدالبهاء ادامه داد.


    صبحی که یکی از مورد اعتمادترین و بهترین یاران عبدالبهاء محسوب می شدو در نزد عموم بهائیان بی اندازه ارج و قرب داشت و تمام بهائیان به مقام و منصب ویغبطه می خوردند، پس از دوازده سال اقامت نزد عبدالبهاء و خدمت صادقانه پس از اینکهعبدالبهاء از دنیا رفت و شوقی بر سر کار آمد از این فرقه تبری جسته و به داماناسلام بازگشت و کتاب هائی را در رد این فرقه به رشته تحریر در آورده است.


     وی در کتاب پیام پدر صفحه 41 از سید اسدالله قمی نقل می کند: "در سال 1300 قمری (آذر 1261  تا مهر1262) تعدادی از بهائیان را در تهران دستگیر کردند و به زندان انداختند که من همجزء آنان بودم. در زندان از مبلغین این گروه چیزهائی دیدم که شرمم می آید بازگوکنم. بیشتر بهائیان در زندان از بهائیت تبری جسته از زندان آزاد شدند بجز محمد رضامحمد آبادی یزدی و سید مهدی دهجی. محمد رضا بهائی ثابت قدمی بود و آشکارا دم ازبهائی گری می زند و از کسی نمی ترسید.


    روزی کامران میرزا (1235-1307) فرماندار تهران از او پرسید: تو میرزا حسینعلی بهاء را چه میدانی؟ گفت چنانکه خود او گفته است، او را خدا می دانم. پرسید: همه بابیان بهائیاین را می گویند یا تو تنها؟ پاسخ داد: همه در این سخن با من همراهند. در این میانکامران میرزا فرمان داد چند نفر دیگر را از زندان نزدش آوردند و روبروی ملامحمدرضا از آنها پرسید که میرزا حسینعلی را چه می دانید؟ گفتند: آفریده خدا و بندهپروردگار. کامران میرزا روی به محمد رضا نموده گفت: می بینی اینها چیز دیگر می گویندو تو چیز دیگر. مگر دوگانگی در میانتان هست؟ گفت: نه دوگانگی در میان نیست. بهائیها دو دسته اند. بهائی پای سماور و بهائی پای قاپق (میدان اعدام). اینها بهائی پایسماورند. وقتی که سماور را آتش می کنند و قوری چای را دم می کنند و به رویش میگذارند و گرداگردش می نشینند، همین سخنانی را می گویند که من اینجا می گویم؛ میرزاحسینعلی را خدا و آفریننده جهان می دانند. اما اکنون که بیم رفتن پای قاپق هست، اورا بنده کمترین خدا می شمارند. چون این سخن به گوش فرهاد میرزا برادر محمد شاهقاجار رسید که محمد رضا بهاء را خدا می داند برآشفت و گفت: تو کسی را خدا می دانیکه در مرغ محله شمیران در نزد من و دیگران کارهای ناشایست و ناروا از او سر زد کهسزاوار بنده برگزیده خدا نیست تا چه رسد به خدا.


برای دیدن کتاب پیام پدر روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                             باب دروغگو

 

    علی محمد شیرازی مؤسس فرقه ضاله بابیت در شبپنجم ماه جمادی الاولی سال 1260 قمری نزد ملا حسین بشرویه ای از شاگردان سید کاظمرشتی در شیراز اظهار داشت که من باب بقیة الله و باب امام زمان و همان کسی ام کهسید رشتی مژده ظهور او را داده و در واقع جانشین سید کاظم می باشم یعنی از نظرفرقه ضاله، علی محمد باب در آن شب مذکور اظهار امر نمود.


    وی که تا مجلس محاکمه اش در تبریز به سال 1264قمری همین یک دعوی را ادامه داد و یارانی از شاگردان سید رشتی با او بیعت نمودند وحروف حی را تشکیل دادند، ادعای خویش را فراتر نهاد و نزد شیخ علی ترشیزی که به اولقب عظیم داده بود، ادعای قائمیت نمود و خود را همان موعودی نامید که مدت هزار سالمسلمانان منتظر ظهور او بودند و با شنیدن نامش قیام نموده مشتاق زیارت و لقای اوهستند.

 

    کاری به پرسش های حاضرین در مجلس محاکمه با وی نداریمکه از ابتدائی ترین سوالات حاضران در مانده شد و از جواب دادن باز ماند. سوالی کهاینجا برای تمام خوانندگان و شنوندگان تاریخ فرقه ضاله پیش می آید این است که چرامدعی قائمیت و مهدویت در ابتدا خود را باب امام زمان و سید ذکر معرفی کرد و باصراحت خود را همان مهدی موعود و قائم نخواند؟ فرقه ضاله در صدد برآمدند برای این پرسشراه حلی پیدا کنند تا دروغگوئی این مدعی دروغگین را  به شکلی توجیه نمایند.

 

     اسدالله فاضل مازندرانی از مبلغین این فرقهگمراه پاسخی از قول علی محمد باب به این پرسش داده که هر خواننده را به خنده وا میدارد. وی در کتاب اسرارالآثار جلد 3 صفحه 273 سطر 6 می نویسد: "در اوائل امر جدیدلقب و شهرت باب اعظم گشت که محض اشاره به رموز آیات مذکوره قرآن و برای انطباق بانام کریم خود و به منظور آنکه نام و تشخیص شخص مشهور نشود و موجب تعرض اعداءنگردد، خود را "ذکر اسم رب" خواندند. چنانچه در صحیفه بین الحرمین(آمده) است قوله: "ان هذا کتاب قد نزلت علی الأرض المقدسة بین الحرمین من لدنعلی حمید ثم قد فصلت من ید الذکر. ان اسمعوا حکم بقیة الله واسألوا من سبیل الحقمن ذکر اسم ربکم".


    وی همچنین در ادامه مطلب از کتاب شرح سوره یوسف(قیوم الأسماء) که نخستین کتاب علی محمد شیرازی بود، شاهد می آورد که وی در ابتدای کارش خود راذکر نامیدند: "الم، ذلک الکتاب من عند الله الحق فی شأن الذکر قد کان بالحقحول النار منزولاً".

 

    با توجه با آنچه که خود علی محمد شیرازی در کتابهایش خود را ذکر و باب نامید و بهائیان نیز در توجیه این ادعا می گویند برایاینکه زمینه کارش درست شود و مردم آمادگی برای پذیرش وی (بعنوان مهدی موعود) راداشته باشند، بدین خاطر وی تا چهار سال خود را باب امام زمان و سید ذکر نامید امابعد از دستگیری و زندانی شدن، وقتی متوجه شد که نهایت کارش اعدام خواهند بود، لذادر مجلس محاکمه اش در تبریز خود را قائم و مهدی موعود (عج) نامید.

             

برای دیدن کتاب اسرارالآثار روی ادامه مطلب کلیککنید.


فیلم سخنان داریوش فرهنگ در باره فرقه ضاله بهائیت
 


       

نکاتی پیرامون سخنان داریوش فرهنگ

    از جمله ضروریات دین مبین اسلام که بر احدی از مسلمانان مخفی نیست،حرام بودن ظلم و ستم می باشد که صریح آیات قرآن است. مسئله ظلم و تعدی به مردم و مخلوقاتالهی تا آنجا مورد نهی قرار گرفته است که آیات قرآن کریم ظالمین را لعنت نموده واز آنها بی زاری جسته است.
 

   آیاتی که در این باره نازل شده بقدری زیاد است که در این نوشتارنمی گنجد. از باب نمونه یادآوری می کنیم که خدای متعال در سوره مبارکه بقره آیه ۲۷۹ می فرماید: "لَا تَظلِمُون و لَا تُظلَمُون" نه به کسی ظلمکنید و نه مورد ظلم دیگران قرار بگیرید. همچنین در سوره هود آیه شریفه ۱۸ می فرماید: "الَا لَعنَةُ الله عَلی الظّالِمین" آگاهباشید که لعنت خدا شامل کسانی می باشد که نسبت به دیگران ظلم نمایند.

 

    آقا امیرالمومنین سلام الله علیه در نهج البلاغه خطبه ۲۲۴ می فرماید: "وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاقالِیمَ السَّبْعَةبِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ الله فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَاجُلْبَ شَعِیرَة مَا فَعَلْتُه". به خدا سوگند اگر اقلیم هاى هفتگانه (روىزمین) با آنچه در زیر آسمان هایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتنپوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم، هرگز نخواهم کرد.

 

    پس حضرت به بیان دلیل آن مى پردازد و مى فرماید: "وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْعِنْدی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فی فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا". به یقین ایندنیاى شما نزد من از برگ درختى در دهان ملخى که در حال جویدن آن باشد پست تر و بىارزش تر است. به خدا سوگند اگر در بیابان های پرخار، شب رابه صبح آورم و در غل و زنجیر کشیده شوم، برایم بهتر است تا آنکه در قیامت، خدا ورسول را در حالی دیدار کنم که به بعضی از بندگان خدا ستم کرده باشم، یا چیزی را بهغصب برده باشم.

   
حضرت امیر سلام الله علیه در وصیت به فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهماالسلاممی فرماید: "کُونَا لِلظَّالِم خَصما وَ للمظلوم عَونا". ای فرزندانم،دشمن ستمگر و یار و مددکار ستمدیده باشید. (نهج البلاغه، نامه شماره ۴۷)

    این وصیت آقا امیرالمومنین علیه السلام، گرچه خطاب به حسنین علیهماالسّلام است ولی در حقیقت برای تمام ابنای بشر تا پایان عالم است. این وصیت سند افتخارشیعه است که تا ابد بر تارک انسانیت می درخشد و شیعه نسبت به امام خویش عقیده دارد.



   
امام حسین سلام‌ الله‌ علیه در روز عاشورا و موقعی که همۀ اصحاب و یارانشبه شهادت رسیده بودند، یعنی در آن موقعیت حساس، که لازم است مهم‌ ترین و حساس‌ ترینمطالب بیان شود، آخرین وصیت خود به فرزند برومندشان امام سجاد علیه السّلام که درحقیقت آخرین وصیت ایشان به شیعیان و بلکه بشریت است را چنین بیان کردند: یابُنیَّ إِیَّاكَ وَ ظُلْمَ مَن لَا یَجد عَلَیك ناصِراً إِلَّا الله» ای فرزندم،از ظلم به کسی که در برابر تو هیچ کمک کار و یاری کننده‌ای به جز خداوند ندارد، برحذر باش.


   
از امام باقر علیه السّلام نیز روایت شده است كه چون زمان شهادت علىبن الحسین علیهماالسّلام فرا رسید، مرا به سینه چسبانید، سپس فرمود: اى پسر جانم!من به تو سفارش كنم بدان چه پدرم هنگام مرگش به من سفارش كرد و به همانچه كه اویادآور شد كه پدرش به او سفارش كرده است، فرمود: پسر جانم! مباداستم روا دارى به كسى كه برابر تو جز خدا یاورى نیابد.

    با این بیانات روشن می گردد که دین و بزرگان دین از مسلمانان چهخواسته اند و بعضی از مسلمانان نسبت به دستورات آنان چه عکس العملی از خود نشانداده اند. بنابراین آنچه که آقای فرهنگ در مصاحبه اش از عملکرد دوران کودکی خود بیانداشته، یک عمل شخصی جاهلانه ای بود که نباید آن را به پای دین و دستورات بزرگان آن گذاشت. علاوه بر اینکه چنین عملی را هیچ انسان آزاده ای قبول نداشته و نمیپسندد. چه طرف مقابل او یهودی باشد یا مسیحی یا شخصی دیگر حتی حیوانات.

   
اما در مورد نجاست بهائیان باید گفت که به اتفاقفقها و مراجع تقلید یکی از نجاسات در اسلام، کافر می باشد. کافر یعنی کسی که منکرخدا یا رسالت خاتم الانبیاء حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم یا معاد است. بهائیانگرچه قائل اند که ما تمامی پیامبران الهی را قبول داریم، اما خاتمیت حضرت محمدصلوات الله علیه و آله را قبول ندارند و این باعث کفر و نجاست آنها شده است.


لینک نظر مراجع تقلید در مورد بهائیان

                    

http://www.baha9.ir/post/category/13



                                       حفاظت خداوند متعال

      

    آیه دیگری که در مورد خاتمیت پیامبر اعظمصلی الله علیه و آله و سلم در قرآن کریم وجود دارد، آیه شریفه ۹ سوره مبارکه حجر می باشد:"اِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ" ما این قرآنرا نازل کردیم و برای همیشه حافظ و پاسدار آن هستیم.

 

    نگهداری می کنیم یعنی چه؟ آیا مثلا در کتابخانهها نسخه اش را نگهداری می کنیم؟ یا این قرآن را همین طوری که در میان مردم است، زندهنگهداری می کنیم. مسلماً دومی مراد است. یعنی قرآن برای همیشه در میان مردم خواهد بود.زیرا ابن کتاب ابدی است و منسوخ شدنی نیست.

 

حفظ قرآن از دستبردها!

    به دنبال بهانه‏ جوئی هاى كفار و حتى استهزاىآنها نسبت به پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن كه در آیات گذشته آمده بود، در آیه مورد بحث یك واقعیتبزرگ و پر اهمیت را به عنوان دلدارى به پیامبر اعظم از یك سو و اطمینان خاطر همه مؤمنینراستین از سوى دیگر بیان می كند و آن اینكه: ما این قرآن را كه مایه تذكر استنازل كردیم، و ما به طور قطع و یقین آن را حفظ خواهیم كرد. چنان نیست كه اینقرآن بدون پشتوانه باشد، و آنها بتوانند آفتاب وجودش را با گل بپوشانند و یا نور وشعاعش را با پف كردن خاموش كنند كه این چراغى است كه ایزد آن را برافروخته است، اینآفتابى است كه غروب و افول نخواهد داشت.

 

    این گروه اندك و ناتوان كه سهل است، اگرهمه جبّاران و زورمندان و تمداران ستمگر و اندیشمندان منحرف و رزم‏ آوران جهاندست به دست هم بدهند كه نورش را خاموش كنند، نمی توانند، زیرا خداوند حفظ و پاسدارىاز آن را به عهده گرفته است.

 

    در اینكه منظور از محافظت و پاسدارى قرآن در برابر چه امورى است؟ ممکن است در برابر تحریف و تغییر و زیاده و نقصان است. ممکن است در برابر فناو نابودى تا آخر جهان باشد و ممکن است در برابر منطق هاى گمراه كننده ضد قرآنى باشد.

 

   تمام اینها نه تنها با هم تضادى ندارند، بلكه در مفهوم عام "إِنَّالَهُ لَحافِظُونَ‏" داخلند، زیرا این محافظت و پاسدارى را به صورت مطلق و به اصطلاحبا حذف متعلق آورده است، و لذا در یك بُعد خاص محصور و محدود نمی شود.

 

    حق این است كه، خداوند طبق ظاهر آیه فوقوعده داده كه آن را از هر نظر حفظ و پاسدارى كند: محافظت از هر گونه تحریف و محافظتاز فنا و نابودى و محافظت از سفسطه ‏هاى دشمنان وسوسه ‏گر.

 

    اصولا پس از قبول خاتمیت پیامبر أعظم صلوات الله علیه و آله و اینكه آئیناسلام آخرین آئین الهى است و رسالت قرآن تا پایان جهان بر قرار خواهد بود، چگونه می‏توان باور كرد كه خدا این یگانه سند اسلام و پیامبر خاتم را پاسدارى نكند؟! آیا تحریفقرآن با جاودانگى اسلام طى هزاران سال و تا پایان جهان مفهومى می ‏تواند داشته باشد؟

مصطفی را وعده داد الطاف حق       گر بمیری تو نمیرد این نَسَق

من کتاب و معجزت را حافظم             بیش و کم کن را‌ ز قرآن مانعم


http://s3.picofile.com/file/83728475/%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87_%D8%AD%D8%AC%D8%B1_9.jpg


                               حرف های زشت حسینعلی بهاء

 

    میرزا حسینعلی نوری پیامبر خود خوانده بهائیتدر کتاب های خود برادرش میرزا یحیی و دیگر پیروان او را چنان با الفاظ زشت مورد خطابقرار می دهد که جای شکی باقی نمی گذارد که صاحب این گفتار و کلمات قطعاً یک فرد معمولیجامعه بوده که بواسطه پشتیبانی دول خارجی آئین ساختگی بهائیت را ترویج نموده است.

 

    حضرت محمد صلی الله علیه و آله نسبت بهمردم اعراب جاهلی چنان مهربان بود که قرآن کریم در تعریف از او می فرماید: "لَوکُنتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلب لَانفَضّوا مِن حَولِک" (آل عمران ۱۵۹) ای پیامبر،اگر تو خشن بودی، مردم از تو دور می شدند. اما مصداق واقعی خشونت را باید حسینعلی بهاءدانست که با الفاظ زشت خود موجب ناراحتی مردم حتی خانواده و خویشانش شده و آنها رااز خود طرد نموده است.

 

   کلمات زشت و توهین های بی شرمانه این مدعیدروغین نسبت به مردم هم پا را فراتر نهاده و جامعه ت شیعه و مراجع تقلید را نیزبی نصیب نگذاشته است. چرا که وی در کتاب ایقان علمای اسلام را خراطین ارض» (کرم هایزمین) لقب داده است.

 

    وی همچنین در جای جای کتاب ایقان علمایاسلام را همج الرعاع، کلاب عاویه (سگهای عوعو کننده)، خرلنگ، مردار، خفاش، شجره زقومو. لقب داده و به باد انتقاد گرفته است تنها به خاطر اینکه علمای شیعه با آئین ساختگیوی مخالفت نموده اند. آیا چنین حرف ها و نسبت های ناروا با دستور عاشروا مع الادیانبالروح و الرّیحان» که وی در کتاب اقدس (صفحه ۳۹) بیان نموه، سازگاری دارد.

 

    به اعتقاد بهائیان کتاب ایقان میرزا حسینعلینوری مانند دیگر کتاب های او وحی منزل از طرف خداوند بر او بود، با احتساب این مطلب،این سوال پیش می آید که آیا خداوند متعال الفاظ زشت را به میرزا حسینعلی وحی کرد؟ نعوذبالله. مگر در کتاب های آسمانی نظیر قرآن کریم الفاظ زشت بکار برده شده است؟

 

    میرزا حسینعلی نوری مازندرانی در کتاب ایقانکه در جواب سوالات میرزا محمد خال، دائی علی محمد شیرازی و در دفاع از علی محمد شیرازیو ادعای بابیت وی به رشته تحریر در آورده، در صفحه ۱۶۴ کتابش در این مورد می نویسد: چرا این خراطین ارض در این احادیث که جمیع آن به مثل شمس در وسط سماء ظاهر شد، تفکرنمی نمایند.»

 

    اسلام که برای حفظ کیان اسلام کمر همت بستهاند تا از آخرین دین الهی و پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم حفاظت و پاسبانینمایند، میرزا حسینعلی بهاء آنها را کرم های زمین می خواند، تنها به این خاطر که علمایشیعه با دلائل روشن و منطقی خود ادعاهای واهی او را غلط دانسته و با او مقابله نمودهاند.

 

    آیا سزاوار است برای مدِعی مظهریت (هرچنددروغین) چنین الفاظ زشت از دهانش خارج شود؟ معمولاً افراد حقه باز و مدّعیان دروغینبا چرب زبانی و مهربانی ظاهری می کوشند در دلهای مردم نفوذ نموده، یاران بیشتری راجذب نماید تا به اهدافشان برسد.

 

    اما پیامبر خود خوانده بهائیان از این تابتدائی نیز بی بهره بود؛ چرا که وی تمام مردم، علما و مراجع شیعه، حتی برادر و نزدیگانشرا از القاب زشت و رکیک محروم نساخت. وقتی رهبر یک فرقه زبانش به چنین الفاظی باز شود،پیروان او نیز چنین می باشند، هرچند در ظاهر خود را مهربان نشان دهند.


برای دیدن کتاب ایقان روی ادامه مطلب کلیک کنید.



                                        اضافه کردن در اذان

 

    در قسمت هفتم یادآور شدیم که علی محمد شیرازیپیش از مسافرت به مریدانش گفت: من به مکه می روم و بعد از آن به عتبات خواهم رفت، شمانیز در عتبات به من ملحق شوید. بدین جهت عده ای از مریدان وی به عتبات رفته و منتظرشماندند، اما علی محمد به عتبات نرفت. در تاریخ فرقه ضاله علتی برای این کارش بیان نشدهاست. این خلف وعده را هم می توان یکی از شگفتی های این مدعی بابیت دانست!

 

    علی محمد شیرازی پس از مسافرت به مکه و مدینه به جدّه مراجعت کرد و از آنجا با کشتی به بوشهر بازگشت. سفر ویبه مکّه تا مراجعت به بوشهر نه ماه به طول انجامید و اواخر ماه ربیع الثانی ۱۲۹۱ قمری (خرداد 1253 شمسی)با همراهان از همان طریق و با همان کشتی به بندر بوشهر مراجعت کرد. پس از ورود به بوشهردر همان کاروان سرائی که سابقاً تشریف داشت، ورود فرمود. جمعی از آشنایان و دوستانشدر آنجا به دیدن وی آمدند و به او خوش آمد گفتند.

 

    وی آنگاه مکتوبی شامل خبر مراجعت خود بهقدّوس داده و گفت: این نامه را به خال أعظم در شیراز برسان. قدّوس به جانب شیراز توجّهنمود و به منزل حاج میرزا سیّد علی خال (دائی علی محمد شیرازی) ورود کرد و آن توقیع مبارکرا تسلیم خال نمود. جناب خال از قدّوس سلامتی علی محمد را جویا شد، قدّوس شرح احوالرا بیان کرده و امر مبارک را به او ابلاغ نمود. جناب خال پس از استماع به امر مبارک مؤمنشدند.

 

    دوّمین شخصی که قدّوس در شیراز ملاقات کرد،ملّاصادق خراسانی بود،  قدّوس رساله ی"خصائل سبعه" را به ملاصادق مقدس خراسانی داد و گفت:  امر مبارک این است که اوامر مسطوره در این رسالهرا به موقع اجراء گذاری. از جمله اوامر علی محمد باب در آن رساله این بود که بر اهل ایمانواجب است در اذان نماز جمعه "أشهد أن علیا قبل نبیل باب بقیةاللّه" را اضافه کنند.

 

    (نبیل در حروف ابجد مساوی با محمّد است و علیقبل نبیل هم یعنی علی محمّد. وی می خواست بگوید من باب امام زمان عج هستم) ملاصادق چونبر این امر مبارک اطّلاع یافت، بی‌تردید به اجرای آن اقدام کرد و در مسجد نو که امامجماعت بود، اذان نماز را با آن فقره مزبوره انجام داد‌. مردم جمیعاً مندهش شده قیلو قال بلند شد. علمائی که در صف اوّل جماعت بودند و به تقوی و ورع معروف بودند، بهفریاد آمدند.

 

    آنها با آه و ناله می گفتند ای وای، مازنده باشیم و ببینیم که این مرد در مقابل چشم ما رایت کفر را بر افراشته، پس این کافررا بگیرید که دشمن دین و دشمن خداست، در دین الهی بدعت می گذارد، بگیرید این مرد راکه این گونه اساس اسلام را خراب می کند؛ بابیّت مقام کمی نیست که هر کسی بتواند آنرا ادّعا کند.

 

    باری فریاد و فغان علما بلند شد، تمام شهرموّاج و مضطرب گشت، حسینخان ایروانی حاکم فارس، آجودان باشی (استوار دوم) از حصول این هیجان ناگهانیمتعجّب شد و سبب پرسید، گفتند: سیّد باب اخیراً از حجّ کعبه و زیارت مدینه مراجعت کردهو به بوشهر وارد شد و یکی از شاگردان خویش را به شیراز فرستاد تا احکام او را منتشر سازد.

 

    این شخص مدّعی است که سیّد باب مؤسّس شرعجدیدی است که وحی بر او نازل شده، اینک ملاصادق خراسانی پیروی این امر جدید را اختیارکرده و بدون هیچ ترسی پیروی او را از واجبات اولیه می شمارد. حاکم فارس چون بر اینقضیّه وقوف یافت، به دستگیر کردن قدّوس و مقدّس فرمان داد و امر کرد تا آنها را به دارالحکومه شیراز بیاورند.

 

     حسب الأمر حاکم هر دو را نزد وی برده و کتابقیّوم الأسماء را که از آثار حضرت باب است، نیز به وی دادند. حسینخان ملا صادق را مخاطبساخته گفت: آیا اوّل این کتاب را خوانده‌ای که چگونه علی محمد به ملوک و سلاطین و شاهزادگانخطاب می کند که دست از سلطنت خود بردارند و به اطاعت او بشتابند.

 

    اگر این حرف درست باشد، محمّد شاه بایددست از تاج و تخت بردارد و به درگاه سیّد باب بشتابد و من نیز که حاکم فارسم باید دستاز حکومت بردارم. ملّا صادق گفت: اگر صدق ادعای وی با دلائل متقنه ثابت گردد، در این صورتهر چه می گوید درست است و همه باید اطاعت کنند. خواه محمّد شاه باشد، یا وزیر محمّدشاه همه باید اطاعت کنند.

 

    حسینخان که از این جواب خشمگین شد به فرّاشانامر کرد تا آنان را تازیانه بزنند پس از آن هر دو را از شیراز بیرون کرده و به آنهاگفتند: اگر برگردید به عذاب شدید مبتلا شده و به دار آویخته خواهید شد. حسین خان سپس مأمورینیچند از شیراز فرستاد و امر کرد که هر کجا سیّد باب را بیابند، دستگیر کرده تحت الحفظ به دارالحکومه وارد نمایند.



میرزا حسین خان آجودانباشی، حاکم فارس

http://s2.picofile.com/file/8372844426/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%AE%D8%A7%D9%86_%D8%A2%D8%AC%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C.jpg


                                                      خدای جالس

 

     از ابتدای ظهور اسلام تا به امروز بت پرستان ومستکبرین عالم لحظه ای از مخالفت خود با پیامبر اعظم و مسلمانان دست برنداشته و دشمنیخود روز به روز گسترش دادند. استعمارگران که از وحدت امت اسلامی ترس داشتند و اتحادو اتفاق مسلمانان پشت آنان را به لرزه در آورده بود، با علم کردن فرقه ضاله بابیتو بهائیت هدفی جز تضعیف نیروی این همبستگی و روح تعاون و همکاری بین مسلمانان راداشتند؟


    پیروان گمراه و جاهل میرزا حسینعلی نوری مازندرانی کهچشم و گوش بسته انقیاد خود را از رهبرانشان نشان می دهند، با کمال بی شرمی برای اومقام خدائی قائل شده و به جای خلاق متعال از وی نام می برند.


    عزیزالله سلیمانی در کتاب مصابیح هدایت جلد 1صفحه 382 می نویسد: یکی از بهائیان به نام فاضل شیرازی در خراسان شبی در عالم رؤیادید که در ملازمت حضرت رضا علیه السلام به عرش رفت و در آنجا مشاهده کرد که سهبزرگوار حضور دارند یکی در وسط و دو تا در طرفین. در همانجا دریافت آنکه در وسطاست خدای یگانه عالم آفرینش است و آنانکه در یمین و یسارش می باشند دو تن ازمقربان حضرتند و در همان موقع از جانب خدا کتابی توسط یکی از آن دو به فاضل دادهشد که آن را تصحیح کند. مدتی می گذرد و فاضل به عکا می رود و در آنجا. از خم وپیچ کوچه ای که می رفت از پشت سر چشمش به آن جماعت افتاده از قفا هیکل مبارک(عبدالبهاء) را شناخت، زیرا دید عین یکی از آن دو وجود مقدسی است که آنان را موقعرؤیای خراسان در حضور خدا در عرش زیارت کرده است. لکن از شرط ادب دور دانست که ازپشت سر خود را به حضور برساند».

 

    فاضل شیرازی بهائی در کوچه های عکا عبدالبهاء راکه در حضور خدا در خواب دیده بود از پشت سر شناخته چون عبدالبهاء مقرب درگاه پدرشمیرزا حسینعلی بهاء بوده بنابراین مقصود فاضل از دیدن خدا کسی جز میرزا حسینعلینوری نیست.

 

    ملاحظه می کنید که بهائیان میرزا حسینعلی بهاء رامی پرستند نه خدا را با این عقیده بهائیان قطعا مشرک و نجس هستند. همانگونه که دراستفتائاتی که از مراجع عظام تقلید شده است، همه آنان فرموده اند که بهائیان محکومبه کفر و نجاست هستند و اجتناب از آنان واجب است.


    اما امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 90 نهجالبلاغه می فرماید: " الحمد لله المعروف من غیر رؤیة و الخالق من غیر رؤیةالذی لم یزل قائماً دائماً. حمد و سپاس خداوندی را سزاست که بدون دیده شدن بهچشم شناخته شده است و بدون فکر و اندیشه آفریننده است. خداوندی که همیشه بوده و باقی و برقراراست.


    امام صادق علیه السلام نیز می فرمایند: عالمیخدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و گفت: پروردگارت را هنگام پرستش او دیده ای؟حضرت فومود: من آن نیستم که پروردگاری را که ندیده ام بپرستم. عرض کرد چگونه او رادیده ای؟ فرمود: دیدگان هنگام نظر افکندن او را درک نکنند ولی دلها با حقائق ایماناو را دیده اند.


برایدیدن کتاب مصابیح هدایت روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                                لوح احمد


    خداوند متعال از میان مردم کسانی را برای رسالتخویش انتخاب نموده که از ویژگیهای ممتازی برخوردار بودند، مهمترین این ویژگی هاصداقت و امانتداری است. همچنانکه در روایات اهلبیت علیهم السلام نیز به این امراشاره شده: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْیَبْعَثْ نَبِیّاً قَطُّ إِلاَّ بِصِدْقِ اَلْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِإِلَى اَلْبَرِّ وَ اَلْفَاجِر. ِامامصادق علیه السّلام فرمود: خداى متعال هرگز پیغمبرى را مبعوث نفرمود، جز با راستگوئىو اداء امانت به نیكوكار و بدكار.


    انبیای الهی سعی و تلاششان داشتند مردم را از جهل و گمراهی نجاتبخشیده به شاهراه روشنائی و سعادت رهنمون گردند. اما رهبران ضلالت برخلاف پیامبرانالهی نه تنها با جهل و گمراهی مبارزه نکردند، بلکه با عربی های غلط و سخنان پوچ،لاف خدائی زده غلط بافی های پوچ بیشماری ساختند و به خورد مردم دادند. از جمله اینرهبران ضلالت باب و بهاء می باشند که جز دروغگوئی چیزی به مردم یاد ندادند.


    علی محمد شیرازی و میرزا حسینعلی نوری در قانون گذاری (یا به گفتهخودشان احکام) نیز بی خردی های زیادی از خود نشان داده اند. نوشته های علی محمدباب چندان بی خردانه است که حسینعلی مازندرانی وقتی غلط بافی و پوچ گوئیش را مایهرسوائی دانسته، دستور داد تا آنها را از میان برداشته و از مردم پوشیده دارند تا بهدست مردم نیفتد.

 

   کتاب های میرزا حسینعلی نوری نیز علیرغم اصلاح فراوان بیت العدل از غلطبافی و پوچ گوئی خالی نبوده و نیست. یکی از این نوشته های میرزا حسینعلی لوحیست کهبه نام لوح احمد معروف است. وی در سطر آخر صفحه 8 و سطر 1 صفحه 9 به احمد یزدیدستوراتی می دهد و سفارش می کند تا آن را از برنماید: "فاحفظ یا احمد هذا اللوحثم أقرأها فی ایامک و لا تکن من الصابرین فان الله قد قدر لقارئها أجر مأة شهید ثمعبادة الثقلین. فوالله من کان فی شدة أو حزن و یقرأ هذا اللوح بصدق مبین یرفعالله حزنه و یکشف ضرّه و یفرّج کربه". ای احمد این لوح را حفظ کن و درروزهایت آن را بخوان و نشکیب. زیرا خداوند به خواننده آن مزد صد شهید و ثواب عبادتجن و انس را خواهد داد.

اما نکات این عبارت


    واژه شهید در اسلام به کسی اطلاق می شود که در میدان نبرد حق علیهباطل جان فشانی کرده و در راه خدا کشته شود. اسلام به چنین شخصی ارج نهاده و ثواببزرگی را برای او مژه داده چرا که او زنده است و نزد پروردگارش روزی می خورد.


    حسینعلی نوری می گوید: هر کس یک بار لوح احمد را بخواند، خدا به اواجر صد شهید خواهد داد! نخست باید پرسید چرا؟ مگر خواندن یک لوح چه سختی دارد و چهنتیجه ای از آن برمی آید که چنین مزد بزرگی به خواننده آن داده می شود؟ آیا اینسخن از کسی که دعوی برانگیختگی دارد، نشان هوسبازی و بیخردی نیست؟

 

    ثانیاً، چنین سخنی در واقع بنیاد گذاشتن ریشه دین خود را کندن است.زیرا وقتی مردم بتوانند با خواندن یک لوح اجر صد شهید را ببرند و در زندگی خویش بهجایگاه بلندی دست یابند، چه نیازی دارند که به کارهای خیر دیگری رغبت نشان داده یااز بدیها و گناهان دوری کنند؟

 

    پیروان فرقه ضاله بهائیت به کسانی که در جنگ های بابیگری در قلعه طبرسیمازندران، فتنه زنجان، نیریز فارس و دیگر جاها کشته شدند، ارج بسیاری می نهند.ولی باید گفت آنها فریب خورده و زیان بسیار برده اند. زیرا بیچارگان پس از آنکهجنگها کرده و آدمها کشته و خود نیز کشته شده اند، نزد بهائیان بیش از یک شهیدنبوده و مزد یک شهید بیشتر دریافت نمی کنند ولی فلان جوان خوشگذران بهائی روزی یکبار لوح احمد بخواند وقتی پیر شود و بمیرد، مزد صدها هزار شهید را خواهد برد!


    این سخن حسینعلی همانند آن است که کسی کارخانه ای برپا کند و بهکارگران مزدهائی در برابر کارشان بپردازد. ولی یک روز نیزهوس به سرش زده یک رباعیشعر بسراید و به کارکنان آگاهی دهد که هر کس رباعی مرا حفظ کند و جلوی من بخواند، مزدصد کارگر به او خواهم داد. پیداست که چنین آگهی درِ این کارخانه را خواهد بست زیراکارگران بجای اینکه هشت ساعت به سختی کار و تلاش کنند و آخر ماه مزد یک کارگر رابگیرند، هر زمان که اراده نمایند نزد صاحب کارخانه رفته و رباعی او را خوانده، مزدصد کارگر گرفته پی خوشی های خود خواهند رفت.


    میرزا حسینعلی نوری در ادامه عبارت خویش به خدا سوگند یاد می کند کهاگر کسی در فشار و سختی باشد یا دچار اندوهی گردد و این لوح را بخواند خدا او رااز سختی و از اندوه رها گرداند. جایبسیار تعجب است از کسی که خود را خدای خدایان می خوانده و قائل بود که عالم را منآفریدم و خودم آن را می گردانم، این اندازه از علم و دانش تهی بوده و آگاهی نداشتهکه با خواندن لوح احمد کسی از سختی یا اندوه بیرون نمی آید بلکه چاره سختی را بایداز راهش برطرف کرد؟

 

برای دیدن لوح احمد روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                     بی عقلی حسینعلی بهاء


    میرزا حسینعلی نوری که بعنوان پیامبر خود خواندهفرقه ضاله بهائیت از او یاد می شود، در روز چهارشنبه دوم محرم 1233 قمری برابر با21 آبان 1196 شمسی در تهران متولد شد. وی در اول اردیبهشت 1243 شمسی در سال نوزدهماز ظهور علی محمد باب ادعا کرد من همان کسی ام که علی محمد شیرازی در کتاب بیانفارسی خود بطور مکرر خبر از ظهور او داده است.

 

    هرچند جمعی از پیروان باب سخنان او را نپذیرفتندو او را کذاب نامیدند و دلیل آن را چنین بیان کردند که علی محمد باب در کتاب بیانگفته است که به عدد اغیث ظاهر خواهد شد که به حروف ابجد می شود و یا به عدد مستغاثکه  می شود بنابراین این سال که وی مدعی منیظهره اللهی شده هنوز بیست سال از ظهور باب نگذشته است در نتیجه وی یک فرد دروغگوبیش نیست.

 

    اما این مدعی پیامبری که از کشور ایران زمینظهور کرده بجای اینکه کتاب هایش برای ایرانیان فارسی زبان و به زبان فارسی باشد، همانندپیامبر گرامی اسلام که در منطقه عربی مبعوث شده به زبان عربی نگاشته و به پیروی ازدعاهائی که از ائمه اطهار علیهم السلام صادر شده، وی نیز کلماتی عربی البته غیرصحیح و عربی فارسی را قاطی کرده و برای پیروانش نازل نموده است. مثلاً در بینمسلمین دعای مجیر و دعای جوشن کبیر که حاوی هزار نام خداوند متعال است و همه بر یکوزن و یک ریتم می باشد، که در بند آخر مردم نیز آن را تکرار می کنند. میرزا حسینعلیمازندرانی نیز در برابر آن یک دعای بسیار طولانی ساخته است که بی سوادی و غلط بافیو جهل او را یک جا نشان می دهد.

 

    حسینعلی نوری در کتاب ادعیه حضرت محبوب صفحه 3سطر 3 می نویسد: بک یا علی بک یا وفی بک یا بهی انت الکافی و انت الشافی و انتالباقی یا باقی. بک یا سلطان بک یا رفعان بک یا دیان انت الکافی و انت الشافی وانت الباقی یا باقی. بک یا کاشف بک یا ناشف بک یا عاطف، انت الکافی و انت الشافی وانت الباقی یا باقی. بک یا جان بک یا جانان بک یا ایمان، انت الکافی و انت الشافیو انت الباقی یا باقی. در آخر دعا می نویسد: أن تحفظ حامل هذه الورقة المبارکةثم الذی یمر فی حول بیت التی هی فیها. ثم اشف بها کل مریض و علیل و فقیر عن کلبلاء و مکروه و آفة و حزن».

 

    این مرد بی عقل پس از آنکه دویست بار خدا را سوگندمی دهد و صد نام جعلی بر وی می گذارد در پایان از خدا می خواهد که دارنده این دعادر آن خانه ای که هست، نگهدارد. اما از چه چیز نگه دارد و چرا نگهدارد، بیاننشده است. اینجاست که انسان عاقل می فهمد فرق بین برانگیختگی الهی و برانگیختگیشیطانی از زمین تا آسمان است و کسی که مبعوث الهی نباشد، چنین رسوا شود و دروغشآشکار گردد.

 

برای دیدن کتاب ادعیه حضرت محبوب روی ادامه مطلبکلیک کنید.


                                     حسین خان حاکم فارس


   رئیس مأموران چنین حکایت کرده که حسب الأمر حسینخان آجودان باشی والی فارس ما از شیراز به بوشهر توجّه نمودیم. در سه منزلی شیراز درمیان بیابان که می رفتیم جوانی را دیدیم که شال سبزی بر کمر داشت و عمامه ی کوچکیبرسم اشراف و تجّار آن روزگار بر سر گذاشته بود. چون بهم رسیدیم جوان سلام کرد و پرسیدکجا می روید گفتم حاکم فارس ما را برای کار مهمی به این اطراف فرستاد.

 

    گفت: حاکم فارس شما را فرستاده که مرا دستگیرکنید. اینک من حاضرم هر طور مأمور هستید رفتار کنید. من سعی کردم که او را ندیده ونشنیده انگارم و از او بگذرم، لذا وقتی خواستم بروم، نزدیک تر آمد و گفت: من می دانمکه شما برای دستگیر کردن من می روید، من نخواستم بزحمت بیفتید؛ آمدم خودم را معرفیکردم اکنون مأموریت خود را انجام دهید.

 

    از استماع این بیانات من بی ‌اختیار ازاسبم پیاده شدم گفتم ای فرزند پیغمبر خواهشنمدم از همین جا به مشهد و خراسان عزیمت فرما تا از چنگال حسین خان در امان باشی. فرمود: خدا وند یار و یاور مناست تا آخرین ساعتی که مقرر شده هیچ کس نمی تواند به من اذیتی برساند، اینک مرا نزدحسین خان ببرید. (عجب آدم خُل و چلی بوده) من بناچار امرش را اطاعت کرده و مطابق ارادهاش عمل نمودم.

 

   مأمورین حسین خان حضرت باب را با احترامو بدون قید و بند تا شیراز همراهی نمودند تا به مقرّ حکومت وارد شدند. چون حسین خاناز ورود حضرت باب آگاه گردید، فوراً حضرتش را احضار کرد و با کمال رذالت در وسط اطاقصندلی گذاشت و به حضرت اعلی اشاره کرد که جالس شوند و بتوبیخ و ملامت آن حضرت پرداخت.و در حضور جمع با کلمات پست و زشتی حضرت باب را مورد عتاب و خطاب سخت قرار داد و گفت:

 

   آیا می دانی چه فسادی بر پا کردی و چه لطمهبزرگی بر دین مقدّس اسلام وارد آورده‌ای. تو همان شخصی نیستی که مدعی دین تازه شدهای و به لغو احکام قرآن امر کرده‌ای؟ حضرت باب با نهایت متانت در جواب حاکم فارس آیهای تلاوت کرد. حسین خان که از شنیدن آن بی ‌اندازه خشمگین شده بود، به یکی از فرّاشانامر کرد تا سیلی سختی به صورت حضرت باب بزند.

 

    این سیلی به قدری شدید بود که عمّامه ی هیکلمبارک به زمین افتاد. شیخ ابو تراب امام جمعه ی شیراز که در آن مجلس حاضر بود، آن بزرگواررا پهلوی خود نشانید سپس به حسین خان رو کرد و گفت: معنی آیه این است که در باره ی هرمطلبی باید بحث و جستجو کرد، آن وقت رأی قطعی را اتّخاذ نمود. در اینجا هم باید موضوعمورد بحث قرار گیرد.

 

   آنگاه شیخ ابوتراب درباره ی ادّعای امرجدید از حضرت باب جویا شد، حضرت باب فرمود: "من نه وکیل قائم موعود هستم و نه واسطه بین امام غایب و مردم هستم". امام جمعه گفت: کافی است. ازشما خواهش می کنم روز جمعه در مسجد وکیل تشریف بیاورید و در مقابل عموم مردم همین بیانیرا که فرمودید مکرر بفرمائید.

 

    حسین خان گفت: حتماً باید شخص محترمی ضامن سیّد باب شود  تا ما هر وقت او را بخواهیم فوراً بما تسلیم نمایدو اگر ازاین ببعد سیّد باب برخلاف دین اسلام رفتار کند ضامنش از عهده بر آید. حاجیسید علی، خال (دائی) سید باب که در آن مجلس حاضر بود ضمانت خواهر زاده خود را قبولکرد و ضمانت نامه کتبی به خط خود نگاشته مختوم داشت و چند نفر نیز شهادت خود را نوشتهتسلیم حاکم نمودند.

 

    جناب خال حضرت باب را به منزل خود برد، حضرت باب اوقات خویش را در گوشه منزل به تنهائی می گذرانیدند و به جزحرم (همسر) و والده حضرت و دائی های آن بزرگوارکس دیگری در منزل رفت و آمد نمی کرد.

 

    در این احوال علما و فقهای شهر آرام ننشستهاز امام جمعه خواستند که حضرت باب را به مسجد وکیل احضار کرده و به تبرّی از ادّعاوادار نماید و آنچه را که در محضر حکومت متعهّد شده انجام دهد. شیخ ابو تراب نیز مکتوبیبه حاجی سید علی خال نوشت و از او درخواست نمود که روز جمعه سید باب را به مسجد وکیلآورده تا مطابق وعده وفا نماید و به او پیغام داد که امیدوارم خواهر زاده ی شما بیاناتشطوری باشد که از هیجان عمومی کاملا جلوگیری شود.

 

    این موضوع مورد قبول خال واقع گردید از اینخبر چون عامه مردم مطلع گشتند. روز موعود جمعیت زیادی در محوطه مسجد اجتماع نموده والیفارس و گماشتگان حکومتی و جمعی از علما و بزرگان و اعیان شهر نیز به این جمعکثیر پیوسته، محل خالی در مسجد از صحن و بالای بام و غیره دیده نمی شد. در چنین موقعیتیحضرت باب به همراه جناب خال قدم به مسجد گذاشتند.


حسین خان آجودان باشی حاکم فارس (صاحب اختیار)

                                

http://s7.picofile.com/file/8379211950/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%AE%D8%A7%D9%86_%D8%A2%D8%AC%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C.jpg


                                       تفاوت گفتار و کردار


     رهبران فرقه ضالّه بهائیت همانند اولیای الهی از خوبیو خیرخواهی به دیگران، مهربانی نسبت به انسان ها، خوشرفتاری با مردم، گذشت و فداکاری به زیردستان و مردمان و حل مشکلات وگرفتاری بندگان خدا سخن گفته و می گویند. اما این تنها در شعار است و سرگرم نمودن مردم. زیرا رفتار و کردارشان از ایناعمال نیک و حسنه تهی می باشند.

 

    عبدالحمید اشراق خاوری در کتاب گنجینه حدود واحکام صفحه 306 سطر 6 به نقل از عبدالبهاء رهبر دوم بهائیان می نویسد: در جمیعالواح بهاءالله مصرح است که غیبت و بدگوئی از دسائس و وساوس شیطانی است و هادمبنیان انسانی. شخص مؤمن مذمت نفسی از بیگانگان نکند تا چه رسد از آشنایان و غیبتدشمن ننماید تا چه رسد به مذمت دوست. بدگوئی و غیبت، صفت سقیم الأفکار است نهابرار و خود پسندی از خصائص اغیار است نه یار».

 

    گذشته از اینکه میرزا حسینعلی بهاء با برادرش میرزا یحیی اختلاف و دشمنی داشت و تا وقتی هم که زنده بود او را با الفاظ زشت و کلمات نیش دارش نوازش می کرد، اما همین شخص یعنی عبدالبهاء که چنین سخنان زیبائی را از پدرش نقل کرده،نسبت به برادرش محمد علی که به تصریح پدرش حسینعلی نوری جانشین عبدالبهاء بود، نهتنها او را از جانشینی پدر معزول داشت، بلکه حرف و سخن زشتی نبود که نسبت بهبرادرش ابراز نکرده باشد.

 

    عبدالبهاء در کتاب مکاتیب جلد 1 صفحه 442 سطر 13می نویسد: کودکانند نوهوس و خفتگانند منقطع النفس چون ابلهان مغرور خزفند نه صدفپر گهر. چون جعل (سوسک) سرمست بوی گلخنند نه رایحه گلشن معطر. کرم مهینند در اسفمین مکین نه طیورعلیین. خفاش ظلمتند نه نورپاش افق مبین. هر دم بهانه آرند و چونزاغان جفا  در گلخن خزان لانه و آشیانهنمایند. در طبقه پسین زمینند و مشاهده مه تابان خواهند و در حفره شبهات سرنگوننداستماع آیات بینات جویند. گمگشته بادیه ارتیابند خود را در شاهراه یقین شمرند وسرگشته مفازه جهلند و خویش را در شاطی بحر یقین دانند. ناقض میثاقند خود را قطبآفاق خوانند. هادم پیمانند خویش را بانی ایوان دانند. زهی حسرت و افسوس که از حسداسیر حبل مسد شدند و نار غضب را حمال حطب کشتند».

 

    اگر کسی نسبت به اختلافات درونی این خانوادهاطلاعی نداشته باشد، فکر می کند عبدالبهاء این سخنان را در مورد دشمن قسم خورده آئینپدرش میرزا حسینعلی نوری بیان داشته است. در حالی که وی این کلمات را به برادرشمیرزا محمد علی نوری گفته و او را دشمن شماره یک آئین بهائیت معرفی نموده است. پسچه شد آن لفاظی هائی که عبدالبهاء از زبان مؤسس این فرقه یعنی حسینعلی بهاء گفتهبود که: غیبت و بدگوئی از دسائس و وساوس شیطانی است و هادم بنیان انسانی. شخص مؤمنمذمت نفسی از بیگانگان نکند تا چه رسد از آشنایان و غیبت دشمن ننماید تا چه رسد بهمذمت دوست. بدگوئی و غیبت، صفت سقیم الأفکار است نه ابرار و خود پسندی از خصائصاغیار است نه یار».

 

برای دیدن کتاب گنجینه حدود و احکام و مکاتیبعبدالبهاء روی ادامه مطلب کلیک کنید.



 

    حضرت آیت الله مصباح یزدی حفظه الله تعالی درمجله نور علم سال دوم شماره ۹ در بحث خاتمیت پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله و سلم،بیش از ۴۰ آیه قرآن‌کریم را به عنوان مثبت خاتمیت بیان و در هشت دسته بندی جالب و زیبائی مطرح نموده است. شاید بعضی از مردم مسلمان تنها آیه 40 سوره مبارکه احزاب را آیه خاتمیت پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله می دانستند.

 

    دسته اول آیاتی است که در آن تعببر"یَا اَیُّهَا النَّاس" آمده و تمام مردم دنیا را مورد خطاب قرار داده است.مانند آیات ۲۱ و ۱۶۸ سوره بقره، آیات ۲ و ۱۳۳ سوره نساء، آیه ۱۵۸ سوره اعراف، آیات۲۳ ، ۵۷ و ۱۰۴ سوره یونس، آیات ۲ ، ۵ و ۴۹ سوره حج، آیه ۱۶ سوره نمل، آیه ۳۳ سوره لقمان،آیات ۳ ، ۵ و ۱۵ سوره فاطر و آیه ۱۳ سوره حجرات.

 

    دسته دوم آیاتی است که در آن نزول قرآنرا برای همه مردم دانسته و تعبیر "لِلنَّاسِ" آورده و قید امت اسلام در آننیست و عمومیت دعوت پیامبر اسلام را می رساند. مانند آیه ۱۸۵ سوره بقره، آیه ۱۳۸ سورهآل عمران، آیه ۷۹ و ۱۶۵ سوره نساء، آیه ۱ و ۷۹ و ۵۲ و سوره ابراهیم (ع)، آیه ۲۰ سوره جاثیه،آیه ۴۴ سوره نحل، آیه ۵۴ سوره کهف، آیه ۲۱ سوره ، ۲۷ سوره زمر و آیه ۵۸ سوره روم و آیه ۴۹ سوره حجو آیه ۲۸ سوره سباء.

 

    دسته سوم آیاتی است که در آن تعبیر"یَا بَنِی آدَم" آمده و خطاب به همه مردم دنیا شده است، مانند آیه ۶۰ سورهیس و آیات ۲۶ ، ۲۷ ، ۳۱ و ۳۵ سوره اعراف‌.

 

    دسته چهارم آیاتی است که لفظ "لِلعَالَمِین"را مخاطب دعوت پیامبر می داند، مانند آیه ۹۶ سوره آل عمران، آیه ۹۰ سوره انعام، آیه۱۰۴ سوره یوسف، آیات ۷۱ و ۱۰۷ سوره انبیاء، آیه ۱ سوره فرقان، آیه ۱۵ سوره عنکبوت،آیه ۲۲ سوره روم، آیه ۸۷ سوره ص، آیه ۲۷ سوره تکویر و آیه ۵۲ سوره قلم.

 

    دسته پنجم آیاتی است که رسالت پیامبر أعظمصلی الله علیه و آله را شامل تمام انبیاء الهی می داند، مانند آیه ۱ و ۱۰۷ سوره فرقان.

 

    دسته ششم آیاتی است که قرآن کریم را منحصربه اعراب نمی داند، مانند آیه ۱۹ سوره انعام.

 

    دسته هفتم آیاتی است که پیروان سایر ادیانرا در عدم ایمان به اسلام ملامت می کند؛ مانند آیات ۶۴ ، ۶۵ ، ۷۰ ، ۷۱ ، ۹۸ ، ۹۹ و۱۱۰ سوره آل عمران و آیات ۱۵ ، ۵۹ و ۷۷ سوره مائده و آیه ۱ سوره بینه.

 

    دسته هشتم آیاتی است که نوید پیروزی اسلامرا به همه ادیان می دهد؛ مانند آیه ۲۸ سوره فتح، آیه ۳۳ سوره توبه، آیه ۹ سوره صف کهتاویلش بر ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف است.



                                   کتابی برای دائی باب

 

     میرزا حسینعلی نوری مازندرانی معروف به بهاءالله پیامبرخود خوانده فرقه ضاله بهائیت برخلاف انبیای الهی که جز یک ادعا آن هم نبوت و رسالتالهی و بعضاً یک کتاب برای هدایت انسانها با خود به ارمغان آورده بودند، وی دارایتألیفات عدیده ای بوده که مجموع آنها بالغ بر 60 جلد کتاب و الواح می باشد.

 

    حسینعلی بهاء در کتاب ایقان که به زعم فرقه ضالهآن را در دو شبانه روز نوشته است، در صفحه 46 سطر 12 خطاب به دائی علی محمد شیرازیمدعی بابیت و قائمیت می نویسد: باری، از مطلب دور ماندیم اگر چه همه ذکر مطلب استو لیکن قسم به خدا آنچه می خواهم اختصار کنم و به اقل کفایت کنم می بینم زمام قلماز دست رفته و با وجود این چقدر.».

 

    کسی که به ادعای خود و یارانش بی سواد بوده و درمکتب خانه ای وارد نشده و درس نخوانده، چطور دهها جلد کتاب نوشته و در این کتاب ایقان هم که بهادعای پیروانش طی دو شبانه روز به رشته تحریر در آورده، قسم می خورد و به دائی باب می گوید: میخواهم خلاصه برایت بنویسم اما زمام قلم از دستم رفته است؟ می بینید که خود حسینعلی بهاء ادعای کتاب دارد وغفلت از اختصار، قسم حضرت عباس او را در مورد أمی بودن باور کنیم یا دم خروس را؟

 

برای دیدن کتاب ایقان روی ادامه مطلب کلیک کنید.



                                                    اسلام و تحری حقیقت


    بهائیان ادعا می کنند بهائی گری با مدنیت و پیشرفت هماهنگاست چرا که از اصول مترقی و روشنفکرانه ای همانند تعالیم 12 گانه برخوردار است کهدر هیچ دین و آئینی مانند و نظیر آن نیامده است. اما واقعیت دقیقاً صد و هشتاددرجه با آنچه بهائیان می گویند، در تضاد است. از طرف دیگر فرقه ضاله خوب می داندکه بهائی گری بر چه اساس و پایه سستی بنا شده و تکیه دارد و شامل چه تناقضات بی حدو حصری می باشد.


     در مجله آهنگ بدیعکه یکی از نشریات داخلی فرقه ضاله بهائیت است، در تاریخ آذر و دی 1330 سال ششم شماره  12 و 13 صفحه 242 درمورد تعالیم 12 گانه بهائیت چنین آمده است: بهائیان معتقدند که چون حوائج بشربالغمترقی توسعه فراوان یافته ناچار تعالیم جدیدی از مصدر امر الهی نازل گردید».

 

     یکی از این تعالیمی که فرقه ضاله زیاد بر آن اصرار می ورزدو مانور می دهد و به آن افتخار می کند، تحری حقیقت است. با توجه به اینکه تحری بهمعنای آن است که امر شایسته تر و رأی بهتری جستجو شود و امتخاب گردد. دین مبیناسلام نیز به اقتضای فطرت، انسان ها را به جستجوی حقیقت و اكتساب علم دعوت نموده واز تقلید كوركورانه پدران و نیاكان بازداشته است.


     آیاتی که به روشنی دال بر این مسئله است فراوان بوده، از جملهآیه شریفه از سوره مبارکه زمر که به بالاترین نوع تحری حقیقت دستور داده میفرماید: "فبشر عباد، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهمالله و اولئک هم اولوا الألباب". یعنی ای رسول ما، بندگان مرا بشارت بده آنهائیکه در پی شنیدن گفته ها بر می آیند. آنگاه از بهترین سخنان پیروی می کنند. آنهاکسانی هستند که خدا آنان را هدایت کرده وآنان خرد مندانند.


     در روایات ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مشابه این دستور بارها بیان شده است. امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلاممی فرماید: أنظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال». (غررالحکم، ص 361) حرف گوش کن و به گوینده کار نداشته باش. و این همان تحری حقیقت است که هزار ودویست سال قبل از میرزا حسینعلی نوری، ائمه اطهار به آن فرمان داده اند.


     در میان دانشمندان غربی نیز امر به تحقیق و جستجوگری زیاد یافتمی شود. هزار سال بعد از نزول قرآن کریم، دانشمندانی مانند رنه دکارت (متوفی 1028ش) اولین اصل منطقی خود را چنین بیان می دارد: حقیقت را با بی طرفی مطلق و با روحیآزاد از قید هر گونه تعصب جستجو کنید. (اسرار مرگ و زندگی، ص 51)


     ارسطو (متوفی 322 ق م) از فیلسوفان بزرگ یونان که به معلماول نیز ملقب شده و مدت بیست سال در مکتب افلاطون کسب دانش نموده است، آنگاه که به نظریه ایمخالف نظریه استادش افلاطون دست پیدا می کند، اعلام می دارد: »افلاطون گرامی است، ولی حقیقت گرامی تر است». (ویلدورانت، تاریخ فلسفه، ص 59)


     بنابراین آنچه که فرقه ضاله بهائیت بیان می دارد که چون حوائجبشر بالغ مترقی توسعه فراوان یافته، ناچار تعالیم جدیدی از مصدر امر الهی نازلگردیده، دروغی بیش نیست که رهبران بهائیت برای عوام فریبی آن را بکار می برند. چرا که در کتب رهبرانبهائی موارد تناقض با این تعلیم (تحری حقیقت) فراوان به چشم می خورد که طرد افراد بهائی که بهپوچ بودن این آئین ساختگی پی برده اند، یکی از این موارد است.


    چه زیبا گفته است که: در بین انسان های کره زمین کسانی هستند که از حقیقتمی ترسند. آنان کسانی هستند که خود اسیر اوهامند و دیگران را چنین می خواهند. آنانحقیقت را نمی خواهند زیرا می دانند که اگر آن را بدست آورند، ناگزیر باید رفتارخود را دگرگون سازند».

 

برای دیدن مجله آهنگ بدیع روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                    خبط دماغ علی محمد باب

 

    مهر ماه سال 98 را در حالی پشت سر گذاشتیم کهپیروان فرقه ضالّه بهائیت جشن دویستمین سالگرد تولد علی محمد شیرازی مؤسس فرقهضاله بابیت را برگزار کردند و در این باره چیزهائی از او نقل کردند، گفتند، نوشتندو حتی کلیپ هائی را نیز در باره او ساختند و به تعریف و تمجید فراوان از اوپرداختند. اما این فعالیت ها نه بخاطر این بود که شخص شخیص او را قبول داشته و آئینخرافی او باور داشتند. بلکه تمام این کارها و فعالیت های پیروان بهائی بدین خاطربود که آنان علی محمد را بعنوان مبشر ظهور میرزا حسینعلی نوری پیامبر خود خواندهبهائیان می دانند. اما حقیقتاً علی محمد شیرازی چه کسی بود و چه جایگاهی نزدبهائیان دارد؟

 

    در مورد میرزا علی محمد شیرازی عقائد گوناگونی در بین تودهعموم بهائی و کتاب های آنها وجود دارد که حقیقتاً نمی توان به ضرس قاطع در این بارهاظهار نظر کرد! چرا که خود رهبران فرقه ضاله در باره علی محمد باب اتفاق نظرندارند و بیش از پنج قول در مورد وی ابراز کرده اند.


    قول اول، مربوط به عموم بهائیان است که معتقدندعلی محمد شیرازی همان مهدی موعود و امام زمان شیعیان می باشد که در پنجم جمادیالأولی سال 1260 قمری در شیراز ظهور کرده است. آنان دلیلی بر این مطلب نداشته بجزگفته های مبلغین این فرقه که در رأی و نظر آنها چنین تأثیری گذاشته است. همچنانکه اسدالله فاضل مازندرانی در پاورقی کتاب ظهورالحقجلد دوم صفحه 173 می نویسد: بالآخره ملاصالح گفت: ای دختر (قرّة العین و طاهره)هرگاه تو خودت ادّعای بابیت می نمودی، مرا گوارا بود تسلیم امر تو را نمودن و ایکاش تو پسر بودی تا مرا فخر بر عالمیان می بود. چکنم که تو با این فضیلت تابع اینجوان شیرازی شدی.


    قول دوم، مربوط به خود علی محمد شیرازی است کهخود را نائب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی کرده است. همچنانکهعبدالبهاء در کتاب مقاله شخصی سیاح صفحه 2 از قول وی در کتاب احسن القصص صفحه 116چنین نقل می کند: آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه بابیت مراد اوچنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزت است ودارنده کمالات بی حصر و حدّ، به اراده او متحرکم و به حبل ولایتش متمسک. و درنخستین کتابی که در تفسیر سوره یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع آن خطاب هائی بهآن شخص غائب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادی خویشجسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده، از جمله این عبارت است: یا بقیة اللهقد فدیت بکلی لک و رضیت السّب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک و کفی باللهالعلی معتصماً قدیماً».


    قول سوم، مربوط به عبدالبهاء رهبر دوم فرقه ضالّهاست که معتقد بود علی محمد شیرازی پیامبر خداست! همچنانکه در کتاب مفاوضات صفحه116 سطر 6 می نویسد: کلیه انبیاء بر دو قسمند قسمی نبی بالاستقلالند و متبوع وقسمی دیگر غیر مستقل و تابع. آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نموده اند:مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت مسیح، حضرت محمد (ص) و حضرت اعلی (علی محمدشیرازی)». و باز در همین کتاب صفحه 36 سطر 2 می نویسد: این قدس الأقداس است که جوهر شریعت آدم وشریعت نوح و شریعت ابراهیم و شریعت موسی و شریعت مسیح و شریعت محمد و شریعت حضرتاعلی و شریعت جمال مبارک است».


   قول چهارم، مربوط به میرزا حسینعلی نوری مؤسس وپیامبر خود خوانده بهائیت است که علی محمد شیرازی را قائم موعود شیعیان می داند!همچنانکه در کتاب اشراقات صفحات 8 و 9 می نویسد: نفسی از اهل سنت و جماعت (میرزااحمد قادیانی) در جهتی ازجهات ادعای قائمیت نموده و إلی حین قریب صد هزار نفساطاعتش نمودند و بخدمتش قیام کردند. قائم حقیقی بنور الهی در ایران قیام بر امرفرمود (علی محمد شیرازی) شهیدش نمودند و بر اطفاء نورش همت گماشتند».


    قول پنجم، قول دوم علی محمد شیرازی است که خودرا خدا می داند! همچنانکه در لوح هیکل الدین صفحه 5 سطر 3 می نویسد: شهدالله انهلا إله إلا هو الملک ذوالملاکین و ان علی قبل نبیل ذات الله و کینونیته».


   قول ششم، قول دوم عبدالبهاست که علی محمد شیرازیرا خدای دیدنی معرفی می کند! همچنانکه نصرالله رستگار از مبلغین فرقه ضاله بهائیت درکتاب تاریخ صدرالصدور صفحه 207 به نقل از عبدالبهاء می نویسد: ای مقبل إلی الله ومنقطع إلی الله مقام مظاهر قبل نبوت کبری بود و مقام حضرت أعلی (علی محمد شیرازی)الوهیت شهودی است».


    کاربران گرامی ملاحظه کردید در باره علی محمدشیرازی شش قول مطرح است، به نظر شما کدام قول را قبول کنیم و علی محمد را دارای چهجایگاهی تصور کنیم؟ اگر بگوئیم وی امام است، ممکن است ایشان ناراحت شود و بگوید منپیامبر بودم شما بی جهت مرا امام دانستید. اگر بگوئیم ایشان پیامبر است، ممکن استپرخاش کند که من خدا بودم شما بی خود مقامم را پائین آوردید. اگر واقعاً خدا باشد،ما را به بهشتش راه نخواهد داد.

 

    بنابراین بهتر این است که اول بگوئیم علی محمدشیرازی با حسینعلی نوری و عبدالبهاء نزاع و دعواهای خود را صاف کنند و در صورتی کهدارای یک قول شدند، در آن صورت به ما بگویند تا ما بپذیریم! مگر معقول است که یکانسان گاهی امام، گاهی پیامبر و گاهی خدا باشد؟ آیا کسی که گفتارش تا این اندازه داردو پریشان است که حتی پیروانش نتوانند بگویند آقا چه کاره است، انسان تحت چه عنوانیمی تواند به ایشان دست ارادت دهد؟


    آنچه که به حق نزدیکتر است و گفتار درست و راست نیزمی باشد، این است که بگوئیم در حقیقت علی محمد شیرازی هیچکاره بودند و اختلال حواسو خبط دماغ داشتند. همانطور که مبلغین این فرقه نیز در کتاب های خود آن را نقل نموده اند و إلا دست بیگانه و اجنبی نمی توانست اورا بوقلمون صفت معرفی نماید.


برای دیدن کتب ظهورالحق، مقاله شخصی سیاح، احسن القصص، مفاوضات،اشراقات، تاریخ صدرالصدور و لوح هیکل الدین روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                          باب دروغگو

 

    علی محمد شیرازی مؤسس فرقه ضاله بابیت در شبپنجم ماه جمادی الاولی سال 1260 قمری نزد ملا حسین بشرویه ای از شاگردان سید کاظمرشتی در شیراز اظهار داشت که من باب بقیة الله و باب امام زمان و همان کسی ام کهسید رشتی مژده ظهور او را داده و در واقع جانشین سید کاظم می باشم یعنی از نظرفرقه ضاله، علی محمد باب در آن شب مذکور اظهار امر نمود.


    وی که تا مجلس محاکمه اش در تبریز به سال 1264قمری همین یک دعوی را ادامه داد و یارانی از شاگردان سید رشتی با او بیعت نمودند وحروف حی را تشکیل دادند، ادعای خویش را فراتر نهاد و نزد شیخ علی ترشیزی که به اولقب عظیم داده بود، ادعای قائمیت نمود و خود را همان موعودی نامید که مدت هزار سالمسلمانان منتظر ظهور او بودند و با شنیدن نامش قیام نموده مشتاق زیارت و لقای اوهستند.

 

    کاری به پرسش های حاضرین در مجلس محاکمه با وی نداریمکه از ابتدائی ترین سوالات حاضران در مانده شد و از جواب دادن باز ماند. سوالی کهاینجا برای تمام خوانندگان و شنوندگان تاریخ فرقه ضاله پیش می آید این است که چرامدعی قائمیت و مهدویت در ابتدا خود را باب امام زمان و سید ذکر معرفی کرد و باصراحت خود را همان مهدی موعود و قائم نخواند؟ فرقه ضاله در صدد برآمدند برای این پرسشراه حلی پیدا کنند تا دروغگوئی این مدعی دروغگین را  به شکلی توجیه نمایند.

 

     اسدالله فاضل مازندرانی از مبلغین این فرقهگمراه پاسخی از قول علی محمد باب به این پرسش داده که هر خواننده را به خنده وا میدارد. وی در کتاب اسرارالآثار جلد 3 صفحه 273 سطر 6 می نویسد: "در اوائل امر جدیدلقب و شهرت باب اعظم گشت که محض اشاره به رموز آیات مذکوره قرآن و برای انطباق بانام کریم خود و به منظور آنکه نام و تشخیص شخص مشهور نشود و موجب تعرض اعداءنگردد، خود را "ذکر اسم رب" خواندند. چنانچه در صحیفه بین الحرمین(آمده) است قوله: "ان هذا کتاب قد نزلت علی الأرض المقدسة بین الحرمین من لدنعلی حمید ثم قد فصلت من ید الذکر. ان اسمعوا حکم بقیة الله واسألوا من سبیل الحقمن ذکر اسم ربکم".


    وی همچنین در ادامه مطلب از کتاب شرح سوره یوسف(قیوم الأسماء) که نخستین کتاب علی محمد شیرازی بود، شاهد می آورد که وی در ابتدای کارش خود راذکر نامیدند: "الم، ذلک الکتاب من عند الله الحق فی شأن الذکر قد کان بالحقحول النار منزولاً".

 

    با توجه با آنچه که خود علی محمد شیرازی در کتابهایش خود را ذکر و باب نامید و بهائیان نیز در توجیه این ادعا می گویند برایاینکه زمینه کارش درست شود و مردم آمادگی برای پذیرش وی (بعنوان مهدی موعود) راداشته باشند، بدین خاطر وی تا چهار سال خود را باب امام زمان و سید ذکر نامید امابعد از دستگیری و زندانی شدن، وقتی متوجه شد که نهایت کارش اعدام خواهند بود، لذادر مجلس محاکمه اش در تبریز خود را قائم و مهدی موعود (عج) نامید.

             

برای دیدن کتاب اسرارالآثار روی ادامه مطلب کلیککنید.


                                                 نمله فانیه

 

    در پست قبلی ملاحظه کردیدکه علی محمد شیرازی از نظر فرقه ضالّه بهائیت چه جایگاه و مقامی دارد. گرچه او خودرا باب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی کرد، اما از نظر عبدالبهاءمقام او بالاتر از بابیت است چرا که او پیامبر خدا بود! هرچند عبدالبهاء او را بهمقام خدائی آن هم خدای مشهود که می توان او را دید نیز رساند! اما از منظر میرزا حسینعلی بهاء مؤسس و بنیان گذار فرقه ضاله بهائیت،علی محمد شیرازی تنها قائم موعود شیعیان بود که بعد از ظهورش او را به قتل رساندند.


    اکنون نوبت به خود میرزاحسینعلی نوری مؤسس و پیامبر خود خوانده بهائیان می رسد که جناب میرزا حسینعلیمازندرانی کیست و چه جایگاهی نزد پیروان فرقه ضاله بهائیت دارد؟ اقوالی که بهائیاندر مورد مقام حسینعلی بهاء می گویند، همانند مقام و  جایگاه علی محمد شیرازی متعدد و مختلفمی باشد.


    بعد از ترور ناصرالدین شاه قاجار (24 مرداد 1231 شمسی) که بهدستگیری چند نفر از بابیان از جمله میرزا حسینعلی بهاء انجامید، وی به زندان افتاد اما چهار ماه بعد با تلاش وپیگیری های ممتد سفیر روس از زندان آزاد و به عنوان تبعیدی راهی عراق گردید. تا اینکه در اواخر اقامت دربغداد در روز سه شنبه اول اردیبهشت سال ۱۲۴۲ شمسی در باغ نجیب پاشا به بابیان اعلان کرد کهمن همان کسی هستم که علی محمد شیرازی در کتاب بیان مژده آمدنش را داده و گفته استهرگاه "من یظهره الله" ظهور کرد به او ایمان بیاورید. بدین جهت تعدادی از بابیان به وی ایمان آورده و پیرو وی و بهائی شدند. لذا بنابر قول اول، میرزا حسینعلینوری نزد عموم پیروان فرقه ضاله بهائیت "من یظهره الله" کتاب بیان می باشد.


    قول دوم، مربوط به پسرش عبدالبهاء رهبردوم فرقه ضاله است که معتقد است پدرش پیامبر خداست! همچنانکه در کتاب مفاوضات صفحه116 سطر 6 در جواب سوالی که تمام انبیاء بر چند قسم هستند؟ می نویسد:» کلیه انبیاء بر دو قسمند قسمی نبی بالاستقلالند و متبوع وقسمی دیگر غیر مستقل و تابع. انبیای مستقله اصحاب شریعتند و مؤسس دور جدید. آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نموده اند: مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت مسیح و حضرت محمد (ص)و حضرت أعلی (علی محمد شیراری) و جمال مبارک (حسینعلی نوری)». و باز در همین کتاب صفحه36 سطر 2 می نویسد: این قدس الأقداس است که جوهر شریعت آدمو شریعت نوح و شریعت ابراهیم و شریعت موسی و شریعت مسیح و شریعت محمد (ص) و شریعتحضرت اعلی و شریعت جمال مبارک است».


    قول سوم، مربوط به خود حسینعلی مازندرانی است که خود راخدای عالم می خواند. همچنانکه وی در کتاب مبین (آثار قلم أعلی جلد 1) صفحه 17 سطر 5 می نویسد: قل لا یرى فى هیکلی الا هیکل اللّه و لا فى جمالی الا جماله و لافى کینونتى الا کینونته و لا فى ذاتى الّا ذاته و لا فى حرکتى الا حرکته و لا فىسى الا سه و لا فى قلمی الا قلمه العزیز المحمود. قل لم یکن فى نفسى الاالحق ولا یرى فى ذاتى الا الله.  لم ازل کنتناطقا فى جبروت البقاء اننى انا اللّه لا اله الا انا المهیمن القیوم و لا ازالانطق فى ملکوت الأسمآء اننى انا اللّه لا اله الا انا العزیز المحبوب. قل ان الربوبیةاسمى قد خلقت لها مظاهر فى الملک. فاعرفوا کل الأسماء ان انتم تعرفون ».

 

    حسینعلی همچنین در صفحات 17 و 37 و 56 و 421 و 244 و 245 و233 و 310 و 396 و 405 و 417 همین کتاب ادعای الوهیت را تکرار کرده و در صفحه 229 سطر این کتابمی گویدا» :ن استمع ما یوحی من شطر البلاء علیبقعة المحنة والابتلاء من سدرة القضاء أنه لا إله إلا أنا المسجون الفرید. یعنی بشنو آنچه را از سوی محل محنت و رنج از سدره قضاء وحیمی شود که: هیچ معبودی نیست بجز من، که زندانی و تنهایم.


    قول سوم، مربوط به شوقی ربانی رهبر سوم و آخرین ولی امربهائی است که جد مادری خود (حسینعلی نوری) را موعود کل ادیان و امم می داند.همچنانکه که در کتاب قرن بدیع صفحه 30 سطر 1 می نویسد: هیکل اقدس جمال قدم موعودکل ادیان و امم است». و در صفحه 32 سطر 15 می نویسد: حضرت باب مبشر این آئین نازنینطلوع نظم بدیع یزدانی را بشارت داد و حضرت بهاءالله موعود کتب و صحف ربانی احکام وقواعدش را تأسیس فرمود».

   

    قول چهارم، قول دومعبدالبهاء است که پدرش میرزا حسینعلی را خدا می داند. همچنانکه نصرالله رستگار ازمبلغین فرقه ضاله بهائیت در کتاب تاریخ صدرالصدور صفحه 207 سطر 2 به نقل ازعبدالبهاء می نویسد: مقام حضرت أعلی (علی محمد شیرازی)الوهیت شهودی (خدای دیدنی) و مقام جمال أقدس أقدم (حسینعلینوری) أحدیت ذات هویت وجودی است».


    قول پنجم، مربوط به پرنس کنیاز دالگورکی سفیر روسیه در تهران است که حسینعلی را یک شهروند تبعه روسیه می داند! همچنانکه عبدالحمید اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه 562 سطر 5 می نویسد: سفیر روس از تسلیم بهاءالله (حسینعلی) به مأمور شاه امتناع ورزید و به آن حضرت گفت که به منزل صدرأعظم بروید و کاغذی به صدرأعظم نوشت که باید حضرت بهاءالله (حسینعلی نوری) را از طرف من پذیرائی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمائی و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه ای رخ دهد، شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود».


    این عقائد مختلف در کتاب های متعددبهائیان به تفصیل ذکر شده است. طالبین می توانند به قسمت ادعاهای حسینعلی بهاء درهمین سایت مراجعه نموده و صحت گفتار مرا مشاهده نمایند. با توجه به عقائد گوناگونیکه گفته شده، آیا می توان از بین این نظریات به یک عقیده بالخصوص معتقد شد؟ شخصمنصف می داند که این عقائد هر کدام دیگری را باطل می کند.


    بنابراین بهتر این است، تا وقتی که عبدالبهاءجانشین خلف میرزا حسینعلی به یک عقیده (خدائی یا پیامبری) در مورد پدرش نگراید، مانیز نمی توانیم از بین این همه عقیده به یکی گرایش پیدا کنیم. هرچند می توان بهعقیده دومی از میرزا حسینعلی نوری که خودش در دو کتابش به آن اظهار کرده گرایشپیدا کنیم و آن را مقام واقعی و حقیقی وی بدانیم.

 

    میرزا حسینعلی نوری در عکا به نزولالواح می پرداخت و در آن الواح و کتاب ها مقام هائی را برای خویش ردیف می کرد. اماوقتی که احساس خطر می کرد، خودش را همانند مورچه ای فانی می پنداشت که نه قدرتیدارد و نه به کسی می تواند امید یاری داشته باشد. لذا در کتاب ادعیه حضرت محبوبصفحه 338 سطر آخر در مناجات با خدا می گوید: لک الحمد و الثناء و لک الفضل والعطاء این نمله فانیه را بسرادق عرفانت راه نمودی و در ظل خباء مجدت مأوی دادیتوئی بخشنده و توانا و دانا و بینا». همچنین در کتاب ایقان صفحه 111 سطر 17 نیز مینویسد: ای حبیب من، مقدس است نغمه لاهوت که به استماع و عقول ناسوت محدود شود.نمله وجود کجا تواند به عرصه معبود قدم گذارد». بدین جهت بود که این نمله فانیه در روزیکشنبه هشتم خرداد سال 1271 شمسی در سن 76 سالگی و با مرض شیگلوز در قصر بهجی درعکای فلسطین دنیا را ترک گفت و به سرای باقی شتافت.


برای دیدن کتب مفاوضات، مبین، قرن بدیع، تاریخ صدرالصدور و ادعیه حضرت محبوب روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                     عبدالبهاء پیامبر صلح


   عباس عبدالبهاء فرزند ارشد میرزا حسینعلی نوریپیامبر خود خوانده بهائیت بنابر گفته تاریخ فرقه ضاله همان شبی که علی محمد باب درشیراز نزد ملاحسین بشرویه ای ادعای مقام بابیت امام زمان عجلّ الله تعالی فرجهالشریف نمود، یعنی شب پنجشنبه پنجم جمادی الأولی سال 1260 هجری قمری (2 خرداد 1223شمسی) در منطقه پامنار (محله دروازه شمیران قدیم) تهران به دنیا آمد.


   حسینعلی مازندرانی فرزند بزرگش را همنام پدرشمیرزا عباس نوری، عباس نامید  و او را نخستین جانشین و برادر کوچکش محمد علیرا جانشین دوم خود منصوب کرد. عباس بعد از به قدرت رسیدن و تکیه بر کرسی ریاستبهائیان، خود را بنده و نوکر پدرش نامید و خود را با نام عبدالبهاء شهرت داد و بههمه اعلان نمود که حقیقت من جز عبد و نوکر بهاء چیزی نیستم.


    همچنانکه اسدالله فاضل مازندرانی در کتاباسرارالآثار خصوصی جلد 4 صفحه 310 سطر 5 از قوی وی نقل می کند که گفته است: اعلموا انکینونتی عبدالبهاء و ذاتی عبدالبهاء و حقیقتی عبدالبهاء و ذروتی العلیا عبدالبهاء وغایتی القصوی عبدالبهاء و لیس لی شأن الا عبودیة البهاء و لیس لی مقام الا الخضوعو خدمة الاحباء و لم یصدر من قلمی الا اننی عبدالبهاء و ابن البهاء و رقیق البهاءو بهذا افتخر بین الملاء لان عبودیة البهاء جوهرة بدیعة نوراء. هذا شأنی و مقامیو أنا عبدالبهاء و ابن البهاء».


   با اینکه رهبر فرقه ضالّه با گفتن این حقیقت خودرا چیزی جز عبد و غلام پدرش بالاتر نمی دانست اما بعضی از پیروانش این گفتار رفبرفرقه را حمل بر شکسته نفسی دانسته و مقام او را بالاتر از همه می دانستند که اینبار عبدالبهاء بار دیگر بر گفته های خود تأکید ورزید و به همگان اعلان کرد که وصفمعبدالبهاست، نعتم عبدالبهاست و حقیقت وجودیم عبدالبهاست و غیر از این چیزی نیستم. چنانکه وی در کتاب منتخباتی از مکاتیب عبدالبهاء جلد 4 صفحه 283 سطر 8 می نویسد: اعلم ان سمی عبدالبهاء و لقبی عبدالبهاء و نعتی عبدالبهاء و کینونتی عبدالبهاء و ذاتیتی عبدالبهاء و مسجدالأقصی عبدالبهاء و سدرتی المنتهی عبدالبهاء و جنتی المأوی عبدالبهاء».


    و همچنانکه نصرالله رستگار در کتاب تاریخصدرالصدور صفحه 207 سطر 3 از قول عبدالبهاء نقل می کند که وی در باره درجه و مقامخود گفت: رتبه این عبد (عبدالبهاء) عبودیت محضه صرفه بحته حقیقی (است) و هیچ تفسیرو تأویل ندارد ما أنا إلا عبد صادق فی عتبته السامیه. و بهذا افتخر فی ملکوتالوجود و هذا دینی و مذهبی و مشربی و مذاقی و اعتقادی».


    ملاحظه می کنید که عبدالبهاء عبودیت و بندگی محضخویش را به درگاه حسینعلی بهاء می دانست و اعتقادش نیز این بود و به آن هم سخت افتخارمی کرد. اما در مسائل و موضوعاتی که برای پیروان بهائی پیش می آید، یا پدرش به آنمسائل ورود نکرده بود، حق شارعیت را به بیت العدل بهائی داده و خود را تنها مبینآثار حسینعلی بهاء قلمداد کرد. همچنانکه عبدالحمید اشراق خاوری در کتاب گنجینهحدود و احکام صفحه 174 سطر 5 از قول عبدالبهاء نقل می کند که وی در پاسخ به سؤالیاز مهریه زن بهائی گفته بود: از مهریه سؤال نموده بودی، باید در لیل زفاف نقداًتأدیه نماید. این احکام فی الحقیقه راجع به بیت عدل عمومی است که شارع است. اماعبدالبهاء مبین (آثار بهاء) است نه شارع».


    در عین حال که عبدالبهاء خود را مبین آثارحسینعلی بهاء معرفی می کرد، که وظیفه ای به او محول نشده جز اینکه آثار پدرش رابرای پیروانش بیان کند، خود را امام بهائیان نیز می شمرد. همچنانکه وی در کتابخطابات خویش جلد 1 صفحه 2 می نویسد: نطق و خطابه مبارکه در لندن. خطبة دینیهلإمام البهائیین الموقر القاها. حضرة الشیخ الموقر السید عباس أفندی إمامالبهائیین.».


     هرچند عبدالبهاء مقام خود را عبودیت و بندگی صرفدرگاه حسینعلی بهاء می دانست، و خود را مفسر و مبین آثار میرزا حسینعلی نوری معرفیمی کرد، در عین حال از صمیم قلب خود را کمتر از پدر و پیامبران الهی هم نمی دانستتا آنجا که پیروان میرزا حسینعلی بهاء او را ملهم به الهامات غیبیه دانسته وهمانند پدرش او را می پرستیدند.


    محمد علی فیضی از مبلغین و مؤلفین فرقه ضالّه بهائیت درکتاب حضرت عبدالبهاء صفحه 204 در مورد سفر رهبر دوم فرقه ضاله بهائیت به آمریکا مینویسد: وقتی در شهر بروکلین در دو کلیسا از وی دعوت به عمل آمد تا در کلیساییونترین سخنرانی نماید، برای تجلیل از وی در بالای کلیسای یونترین اعلانی به اینمضمون نصب شده بود: "پیغمبر جلیل ایرانی حضرت عبدالبهاء در روز پانزدهم جونساعت یازده قبل از ظهر در این کلیسا نطق خواهند فرمود".


     فیضی همچنین در صفحه 210 و 211 در این مورد مینویسد: از جمله ورود مبارک به شهر بفاله است که یکی از رومه ها در باره ورود آنحضرت به این شهر چنین نوشت: عبدالبهاء پیغمبر صلح به فاله ورود فرمود. بهائیانبسیار مسرورند که عبدالبهاء در خانه های ایشان تشریف فرما می شوند و از انتظارزیادی که به جهت ورود این پیغمبر صلح داشتند بیرون آمدند پس بهائیان را بشارتباد قسیس پس از ادای احترام در معرفی آن وجود مبارک به جمعیت حاضرین چنین گفت:در این موقع نهایت افتخار من است که پیغمبر صلح امر بهائی را به شما معرفی مینمایم. من نهایت افتخار دارم و آرزویم این است که پیغمبر صلح حضرت عبدالبهاء رابه شما معرفی می نمایم».


    ملاحظه می کنید عبدالبهاء که افتخار می کرد عبدپدرش حسینعلی بهاء است، در مسافرت بلاد غرب با نام پیامبر جدید از او یاد می شد، آنهم پیامبر صلح و دوستی! و او نه تنها در سخنانش مخالفت نکرد، بلکه حتی برای یک بارنیز از این کار نهی نکرد و تأئید ضمنی هم نمود. غربی ها بطور قطع نمی دانستند اینشخصی که از وی با نام پیامبر صلح یاد می کنند، برادرش میرزا محمد علی را که بهتصریح حسینعلی به جانشینی خود انتخاب کرده بود، عزل کرد و در میان خاندان حسینعلیشقاق و اختلاف انداخت تا آنجا که دشمنی سختی بین این دو برادر در گرفت و حرف زشتینماند که این دو بهم دیگر نسبت نداده باشند.


    اما عبدالبهاء نیز همانند پدرش زمانی که احساسخطر می کرد، از تمام القاب و انساب تبری جسته خود را مانند یک فرد عامی فرض می کردکه چیزی نمی داند و ادعائی هم ندارد. همچنانکه یونس افروخته در کتاب خاطرات نُهساله اش صفحه 107 سطر 9 نقل می کند وقتی سید علی اکبر مطالبی را آهسته به عرض(عبدالبهاء) رسانید، این کلمات در جواب او با لحن شدیدی (از طرف عبدالبهاء) نازلشد: چه سؤالی؟ چه جوابی؟ ما که قطب نیستیم. ما که داعیه نداریم. ما که دعوی نبوتو رسالت و امامت نکرده ایم. چه سؤالی چه جوابی؟ من بنده ای از بندگان جمالمبارکم. ما که دعوی علم و دانش نکرده ایم با ما چکار دارد؟».


    وی همچنین در تأکید چند باره در مورد مقام و جایگاه خویش در بین بهائیان در کتاب مکاتیب جلد 1 صفحه 344 سطر 8 مینویسد: این عبد خود را در جمیع شئون محو و فانی مشاهده می کند و ایامش قلیل است وعنقریب رجوع بعتبه مقدسه مالک الوجود نماید».


    با وجود اینکه عبدالبهاء از تمام آنچه که برایاو گفته می شد و در افواه بهائیان می گشت، اعلام برائت نمود، باز هم از فرقه ضالهبهائیت در مورد عباس عبدالبهاء پرسش شود، بهائیان او را مولی الوری، غصن أعظم وارشد دوحه مقدسه، مرکز میثاق، سرالله؛ سرکار آقا و امام خود دانسته و احترام زیادیبرای او قائل هستند. چرا که وی تنها کسی است که در این فرقه از دولت فخینهبریتانیا و ملکه انگلیس لقب سِر دریافت نمود و همو بود که با سفرهایش به غرب باعث آشنائیبیشتر مردم به آئین ساختگی پدرش میرزا حسینعلی نوری شد و اگر تلاش و فعالیت هایمداوم عبدالبهاء نبود، امروزه از بهائیت خبری نبود.


برای دیدن کتاب تاریخ صدرالصدور، خطاباتعبدالبهاء، حضرت عبدالبهاء و گنجینه حدود و احکام، خاطرات نه ساله، اسرارالآثار، مکاتیبعبدالبهاء و منتخباتی از مکاتیب عبدالبهاء روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                         زبان اسپرانتو


    خداوند متعال آسمان ها و زمین را خلق نمود و بدنبالآن انسان ها را آفرید و آنان را به زبان ها و رنگ های مختلف ایجاد کرد تا زندگیبشر در کره ارض آسان گردد و این را یکی از آیات و نشانه های خویش بیان می دارد. همچنانکه در قرآن کریم می فرماید: و من آیاته خلق السموات و الأرض و اختلاف السنتکمو الوانکم إن فی ذلک لآیات للعالمین». (سوره روم، آیه 22) یعنی از نشانه های بزرگخداوند آفرینش آسمان ها و زمین و تفاوت زبان ها و رنگ های شماست. در این نشانههائی است برای عالمیان.


    بدون شک زندگى اجتماعى انسان ها بدون شناختافراد و اشخاص ممکن نیست، که اگر یک روز همه انسان ها یک شکل و یک قیافه و داراىیک قد و قواره باشند، در همان یک روز شیرازه زندگى آنها به هم خواهد ریخت. نه پدرو فرزند و همسر از بیگانه شناخته مى شوند و نه مجرم از بى گناه، بدهکار از طلبکار،فرمانده از فرمانبر، رئیس از مرئوس، میزبان از مهمان و دوست از دشمن شناخته نمىشود و چه جنجال عجیبى بر پا خواهد شد!


    اما میرزا حسینعلی نوری پیامبر خود خوانده بهائیان درمخالفت با خلاق متعال به پیروان ناآگاهش دستور می دهد که باید یک زبان ایجاد شود وهمه بناچار باید با آن زبان سخن بگویند تا بدین طریق اختلافات بین ملت ها ریشه کنشده و تمامی کره زمین یک وطن محسوب گردد و انسان ها به وحدت و یک دلی دست پیداکنند و دشمنی ها از میان انسان ها زائل شود!


       عبدالبهاء رهبردوم فرقه ضاله بهائیت در کتاب خطابات، جلد 2 صفحه 148 سطر می نویسد: تعلیم نهم حضرت بهاء اللّه وحدت لسان است. یکلسان ایجاد شود و آنرا جمیع آکادمی های عالم قبول نمایند. یعنی یک کنگره بینالمللی مخصوص تشکیل دهند و از هر ملّتی نمایندگان و وکلاء دانا در آن جمع حاضرگردند و صحبت و م نمایند و رسماً آن لسان را قبول کنند و بعد از آن در جمیع مدارسعالم تعلیم اطفال کنند تا هر انسان دو لسان داشته باشد یک لسان عمومی و یک لسانوطنی تا جمیع عالم یک وطن و یک لسان گردد زیرا این لسان عمومی از جملهء اسباباتّحاد عالم انسانی است.


    عبدالبهاء رهبر بهائیان نیز در مخالفت آشکار با قادرمتعال و بدنبال تأئید حکم میرزا حسینعلی نوری معتقد است که اختلاف لسانسبب اختلاف و سوء تفاهم بین مردم شده، اگر جمیع ابنای بشر به یک زبان سخن بگویند وبه یک زبان عمومی صحبت کنند، اختلافات برداشته شده و با هم در کنار یکدیگر به خوبیو خوشی زندگی کرده در آن صورت وحدت عالم بشری نیز محقق خواهد شد! وی اختلاف بین دوکشور آلمان و فرانسه و حتی بین شرق و غرب را اختلاف لسان دانسته و از پیروان خویشمی خواهد زبان اسپرانتو را یاد بگیرند تا تمام مردم کره زمین راحت زندگی کنند.


     عبدالبهاء درکتاب خطابات، جلد 3، صفحه 92 سطر 12 می گوید: حال الحمد لله زبان اسپرانتو اختراعشده لهذا من می گویم که جمیع بهائیان شرق تحصیل کنند عنقریب در شرق انتشار خواهدیافت و خواهش دارم نهایت اهتمام در تحصیل و ترویج آن بنمائید. زیرا یومی را کهانبیا بیان کرده اند یوم وحدت عالم انسانی است که گرگ و میش از یک چشمه بنوشند شیرو آهو در یک چراگاه بچرند یعنی امم مختلفه باهم الفت نمایند و متحد شوند.


    رهبر فرقهضالّه بهائیت پیش بینی کرده که این زبان بزودی فراگیر شده و مردم جهان به آن اقبال نشان می دهند! بدین جهت پیروان میرزا حسینعلی نوری را ترغیب و تشویق می کند این زبان رادوست بدارند و هرچه زودتر در یادگیری آن قدم بردارند. وی در ادامه می گوید: بایدقدر این زبان اسپرانتو را دانست و همگی باید آن را ترویج نمایند تا روز بروز تعمیمیابد، در مدارس تعلیم دهند و در جمیع مجامع به این لسان تکلّم نمایند. وی در پایانسخنانش می گوید: امیدوارم این لسان اسپرانتو بزودی تعمیم و در جمیع عالم انتشاریابد. اما برخلاف انتظار و پیشگوئی عبدالبهاء این زبان نه تنها فراگیر وعالم گیرنشده است بلکه حتی بهائیان نیز به آن روی خوش نشان نداده و تصمیمی برای یادگیریاین زبان ندارند.


برای دیدنکتاب خطابات عبدالبهاء روی ادامه مطلب کلیک کنید.



 

                                      تابعید حسینعلی به بغداد!

 

    حسن موقر بالیوزی پایه گذار ومدیر بخش فارسی رادیوی استعماری بی بی سی» که خود از معروف ترین عناصر صد درصدی و در خدمت استعمار این فرقه ضالّه است به ارتباط سیاه اربابش میرزا حسینعلی نوریپرداخته و بهتر از دیگران در مورد تبعید حسینعلی مازندرانی و خانواده اش پرداختهاست.


     وی در کتاب بهاء الله شمس حقیقت صفحه 134 سطر 3 مینویسد: در معیّت یک نماینده از طرف دولت شاهنشاهی ایران و یک مأمور رسمی از طرفسفارت روس طهران را ترک فرمودند».


     اما چرا مقامات روس تا این حد به حسینعلی علاقه دارند کهتا بغداد هم او را همراهی می کنند و از این معیّت چه اهدافی را دنبال می کنند؟ مگرنمی توانند به دولت ایران امر کنند که باید حسینعلی را صحیح و سالم به بغدادبرسایند؟ تبعاً دولت ایران توان مقابله با اولتیماتوم روسیه را ندارد و در رساندنوی به بغداد کوتاهی نخواهد کرد؟


    پس سفیر روس در فرستادن نماینده امپراطوری تزار چهاهدافی را دنبال می کند؟ شاید بتوان موارد ذیل را به عنوان برخی از اهداف سفیر روسبر شمرد:

1- دلگرمی دادن به به حسینعلی نوریو همراهان وی

2- مطمئنکردن بقیّه مهره ها و عناصر خود فروخته به حمایت تزار روس در بالاترین حد و اندازه!

3- حفظ جان این مهرۀ کلیدی باارزش، چون ممکن بود میرزا حسینعلی بدون هیچگونه مداخله دولت ایران، در بین راه بغدادبر اثر بیماری جان ناقابل خویش را از دست دهد یا مادر شاه دستور دهد او را مسمومکنند که گرچه احتمالی ضعیف است، ولی در صورت وقوع، سفیر روسیه نزد دولت تزارمؤاخذه خواهد شد.

4- نشاندادن موقعیّت و قدرت میرزا حسینعلی در بین هم مسلکانش در عراق

5- نشاندادن اوج حمایت دولت روسیه از میرزا به امپراطوری عثمانی

 

برای دیدن کتاب بهاء الله شمس حقیقت روی ادامه مطلبکلیک کنید.


                                    لعنت های باب به خودش


    صبح روز جمعه مردم دسته دسته در مسجد وکیلحاضر شدند، به قسمی جمعیت در مسجد زیاد شد که شبستان و صحن و پشت بام ها حتی گلدستههای مسجد از مخلوق پُر بود. شخص حکومتی و علما و تجار و محترمین داخل شبستان نزدیکمنبر سنگی نشسته بودند.

 

    شیخ ابوتراب امام جمعه شیراز بالای منبر رفت و بهوعظ مشغول بود، ناگهان حضرت باب به همراهی جناب خال با کمال عظمت و جلال قدم به مسجدگذاشت، تمام دیده ها به چهره مبارک دوخته شده و بی اختیار جمعیت را برای ورود آن حضرتبه طرف داخل شبستان مسجد و جلوی منبر باز می کردند.

 

   چون امام جمعه آن حضرت را دید، با کمالخوش روئی و احترام از حضرت در خواست نمود بالای منبر تشریف برده و بیاناتی بفرمایند.حضرت باب نیز به درخواست امام جمعه به پله اوّل منبر که از سنگ مرمر یک پارچه و دارایچهارده پله اشاره به چهارده معصوم است، قرار گرفتند ولی به اصرار امام جمعه به آخرینپله بالای منبر تشریف برده ایستادند و شروع به بیانی فرمودند که یک دفعه تمام مخلوقساکت وصامت شدند مثل آنکه احدی در مسجد وجود ندارد.

 

   حضرت باب ابتدا شروع به خطبه کرده فرمودند:"ألحَمدُ لِلّهِ الَذِّی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الأرضَ بِالحَقّ" ناگهانسیّد شش پَری که عصا دار امام جمعه بود، فریاد برآورد: این کلمات بی ‌معنی را کناربگذار و آنچه را باید بگوئی بگو. امام جمعه از جسارت سیّد شش پری خشمناک گردیده و اورا امر به سکوت نمود. آنگاه از حضرت باب درخواست کرد که برای تسکین هیجان عموم مردمبیان خود را مختصر بفرمایند.


    حضرت باب روی به جمعیّت کرده فرمود: لعنتخدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند. لعنتخدا برکسی که مرا منکر نبوّت "حضرت رسول" بداند. لعنت خدا برکسی که مرا منکرانبیاءالهی بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیر المؤمنین وسایرائمّه اطهار بداند.

 

    پس از این گفتار امام جمعه به حضرت بابگفت بهتر آن است که به منزل تشریف ببرید و نماز را در منزل بخوانید زیرا عائله ی شمابا نهایت بی‌صبری انتظار دارند که فوراً مراجعت کنید تا از سلامتی شما مطمئنّ شوند.بعد به حاجی میرزا سیّد علی خال گفت که ایشان را به منزل خود برسانید، این بهتر استو آن حضرت به اتفاق جناب خال به همان نحو که تشریف آورده بودند به منزل مراجعت فرمود.

 

    مقصود امام جمعه این بود که مبادا مردمشورش کنند! و پس از خاتمه ی نماز به حضرت باب اذیّتی برسانند و بطور قطع اگر امام جمعهحضرت باب را به منزل بر نمی گرداند پس از ختم نماز، مفسدین سبب می شدند تا مردم نادانشورش کنند و به حضرت باب اذیّت و آزار وارد نمایند! در حقیقت امام جمعه به منزلهء یدغیبی الهی بود که در آن روز به حفظ شخص حضرت باب قیام کرد.

 

    (این است آن مهدی موعود فرقه ضالّه بهائیتکه از ترس جان بی مقدارش و با یک تَشَر، پنج مرتبه به خودش لعنت کرد تا مردم کاری بهاو نداشته باشند. پس چرا بعدها بر خلاف اعتراف و لعنت هایش مدعی قائمیت و مهدویت شد؟فرقه ضالّه بهائیت در این مورد روزه سکوت گرفته اند).


مسجد وکیل شیراز که علی محمد باب بر فراز آن بر خود لعنت فرستاد

                             

http://s6.picofile.com/file/8385043626/%D9%85%D9%86%D8%A8%D8%B1%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF_%D9%88%DA%A9%DB%8C%D9%84.jpg


                             اعتراف باب به خاتمیت پیامبر اسلام


    از نظر فرقه ضالّه بهائیت، کتب رهبران بهائیو همچنین آثار مبلغین بهائی در صورتی که موسسه مطبوعات امری (زیر نظر بیت العدل) چاپ کرده باشد، اعتبارالهی داشته و مورد قبول آنها می باشند.

 

    فرقه ضاله معتقد است، کتب الهی و آسمانی قابل تحریفنیست. از نظر آنان تورات، انجیل، قرآن و آثار بیان تحریف نشده همچنین آثار شریعت حسینعلینوری نیز تحریف ناپذیر است. مراد آنان از تحریف، تحریف لفظی (کم و زیاد کردن) نبودهبلکه معنوی می باشد. یعنی کسی نمی تواند کتب آسمانی را توجیه و تفسیر کرده و به دلخواه خود معنا کند.

 

   بهائیان معتقد هستند در برداشت از آثار الهی بایدمدلول لفظ و آنچه که ازظاهر لفظ به دست می آید، گرفته شود و کسی حق توجیه و تاویل آنرا ندارد. زیرا توجیه و تاویل آثار الهی منحصر به رهبران الهی بوده و بهائیان و مبلّغینبهائی حق توجیه و تفسیر ندارند و باید به ظاهر لفظ متعبّد باشند.

 

   آنان همچنین معتقدند از آنجائی که رهبران الهی ازطرف خدا فرستاده شده اند، نباید در کار خود تقیه نمایند زیرا تقیه بر آنها حرام وممنوعمی باشد. فرقه ضاله از تقیه تعبیر به حکمت کرده میگویند تقیه در شریعت ما حرام می باشدچون بواسطه آن مردم گمراه شده مطلب را بر خلاف‌ دستور آن می فهمند.

 

   علی محمد شیرازی (باب) از سال۱۲۶۰ تا ۱۲۶۴ قمری یک فردشیخی مذهب بود و معتقدات شیخیه را نیز درآثارش مطرح کرده است. اما از سال ۱۲۶۴ قمری درمجلس ولیعهد تبریز ادعای مهدویت کرد و از شیخیگری فاصله گرفت. لهذا بهائیان آثار اورا چاپ نمی کنند، چون بر خلاف معتقدات آنها می باشد.

 

   در آثار علی محمد شیرازی مدعی بابیت، قائمیت و نبوت همانند آثار شیخ احمد احسائیو سید کاظم رشتی اعتقاد به خاتمیت پیامبر اعظم فراواندیده می شود؛ مانند صحیفه عدلیه و رساله ابلاغیه الف که مربوط به قبل از سال ۱۲۶۴ قمریاست که علی محمد شیرازی یک فرد شیخی مذهب بوده و تا آن زمان ادعائی نداشت.

 

    کتاب صحیفه عدلیه چاپ شده و در آثار مبلغین بهائی نیز گاهی از آن نسخهمطالبی نقل می کنند، اما رساله ابلاغیه الف به طور مستقل چاپ نشد، اسدالله فاضل مازندرانیمبلغ بهائی در کتاب اسرارالآثار جلد اول صفحه ۱۷۹ سطر به نقل از علی محمد شیرازی (باب) دررساله ابلاغیه الف می نویسد:"لا اعتقد فی شان الّا بما نزلت فی القرآن علی حبیبک محمّد رسول الله و خاتم النبیبن"خداوندا من در هیچ شانی اعتقادم جز این نیست که تو در قرآن بر حبیبت حضرت محمد (ص)که خاتم النبیین است نازل کردی. من معتقدم که قرآن و احکام پیامبرت تا قیامت ادامهدارد و شریعت او نسخ نشده و راه پیامبر تبدیل نمی شود. کسی که از شریعت پیامبر چیزیرا کم و زیاد کند، بلافاصله از دین تو بیرون خواهد رفت. وحی که بر پیامبر (ص) نازلمی شد، آن وحی بعد ازپیامبر قطع شد.

 

    طبق این عبارات، آمدن پیامبر بعدی ممکن نمی باشد،و توجیه و تفسیر کلام نیز جایز نیست. بنابراین پیامبر أعظم (ص) خاتم النبیین است و شریعتو قرآن او نیز ابدی بوده و کسی حق آوردن کتاب جدید و شریعت جدیدی را ندارد. بنابر اینآنچه علی محمد شیرازی و حسینعلی نوری ادعا کرده اند، کذب محض بوده و کتابی که آوردهاند، از طرف شیطان می باشد.


برای دیدن کتاب اسرارالآثار روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                 حرف های زشت شوقی ربانی

 

    اعضای فرقه ضاله بهائیت بنابر دستور رهبرانبهائی موظف به رعایت ظواهر و حُسن برخورد با دیگران هستند چرا که میرزا حسینعلینوری پیامبر خود خوانده بهائیان و فرزندش عبدالبهاء به پیروان خود امر کردند بامردم به نیکی رفتار کنند هرچند خود حسینعلی بهاء و عبدالبهاء با خانواده وبرادرانش مانند یک دشمن خونی برخورد کردند و با آنها به نزاع و دعوا پرداخته وانواع رذالت ها را در حقشان به خرج دادند.

 

    عبدالحسین آواره از مبلغین و مؤلفین این فرقه کهبعد از سپری کردن عمری در این فرقه به آغوش اسلام بازگشت. در کتاب الکواکب الدریهکه به دستور مستقیم رهبر بهائیان عبدالبهاء آن را تنظیم و تالیف نمود، در صفحه 498سطر 6 می نویسد: "بر حسب فرمان حضرت مؤسس یعنی بهاءالله این طایفه در حق احدیبد نمی گویند حتی در حق اعدای خویش چه که سبّ و لعن و زشت گوئی حرام قطعی است تاچه رسد به بزرگان شیعه که در جلالت قدر و علو شأن ایشان شبهه ای نیست".

 

    اما شوقی ربانی سومین و آخرین ولی امر بهائی که به گفته فضل الله مهتدی صبحی مفعول نیز واقع شده است، درتوقیع 101 بدیع به احبای شرق که آن را لوح قرن نامید، خود را از انسانیت به زیر آورده و در سطح یک فرد عامی دانسته، در جای جای این لوح به همه بزرگان ایران و علمای شیعه ناسزاگفته و حرف زشت و قبیح از او صادر شده و سبّ و لعنی نمانده که از لسان این مرد وقیح هتاک که پیروان فرقه ضاله او را ولی امر خود می دانند، خارجنشده باشد.


    شوقی ربانی آخرین ولی امر بهائی در صفحه 1 لوح قرن میرزاتقی خان أمیرکبیر صدرأعظم ایران را "تقی سفاک بی باک" می نامد که حکماعدام علی محمد باب را صادر کرد، "وی در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد".


    در صفحه 2 سعیدالعلماء بارفروش را "اشقیالأشقیاء" لقب داد که حکم جهاد با پیروان علی محمد باب در قلعه شیخ طبرسی راصادر نمود. "وی به مرض عجیب مبتلا گشت و از برد شدید به حدی متألم که فریاد وفغانش مرتفع گشت و در این حال پر و بال به اشد حرمان و خذلان به سقر راجعشد".


     در صفحه 2 میرزا علی اصغر شیخ الإسلام ازعلمای شیخیه تبریز را که علی محمد شیرازی (مدعی بابیت و مهدویت) را در تبریز تعزیر کرد، "شیخالاسلام خبیث" می نامد.

   

     در صفحه 5 شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقیین از علمای شیعه و از شاگردان برجسته مرحوم صاحب جواهر و مورد اعتماد امیرکبیر و از مبارزین علیه بابیت و بهائیت و نماینده ناصرالدین شاه قاجار در بازسازی عتبات عالیات در عراق را "شیخخبیث و مردود دارَین و مبغوض ثقلین" یاد کرده که از دشمنی عمیق وی حکایت می کند.

    

     در صفحه 7 در مورد برادر حسینعلی نوری، میرزایحیی که دعوی حسینعلی نوری را باطل دانسته بود، "یحیی بی شرم و حیا و وسواسخناس" نامید.


     در صفحه 7 ناصرالدین شاه قاجار را "ظالمعجم ناصر جائر و رئیس الظالمین" نامید.


     در صفحه 8 سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی را"عبدالحمید پلید خصم الد" نامید.


     در صفحه 7 سید محمد اصفهانی را که به دستبهائیان درعکا کشته شد، "سید لئیم خبیث اصفهانی" نامید.


     در صفحه 9 در مورد سید جمال الدین اسدآبادی نیز می گوید:"سید افغانی عدو لدود و حقود به مرض سرطان مبتلا شد و زبانش مقطوع گشت".


     شوقی همچنین در صفحه 179 سطر 7 ایرانیان رامردمی قسی القلب و شقی یاد کرده می گوید: "افراد ملت ایران که به قساوتیمحیرالعقول و شقاوتی مبین به تنفیذ احکام ولاة امور و رؤسای شرع اقدام نمودند وظلم و اعتسافی مرتکب گشتند که به شهادت قلم میثاق در هیچ تاریخی از قرون أولی واعصار وسطی از ستمکارترین اشقیاء حتی برابره آفریقا شنیده نشد، به جزای اعمالشانرسیدند و در سنین متوالیه آسایش و برکت از آن ملت متعصب جاهل ستمکار بالمرّه مقطوعگشت و آفات گوناگون از قحطی و وباء و بلیات أخری کل را از وضیع و شریف احاطه نمودو ید منتقم قهار چندین هزار نفس را به باد فنا داد."

 

برای دیدن کتاب الکواکب الدریه و لوح قرن روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                              اعترافات بهائیان به خاتمیت پیامبر اسلام


    فرقه ضالّه بهائیت از علی محمد شیرازی تعبیربه نقطه أولی و ذکر کرده همچنین او را حضرت ذکر خطاب می کنند به نظر آنان علی محمد،امام دوازدهم شیعیان است که شریعت جدید به نام‌ شریعت بیان آورده است. (زیرا نام کتابوی بیان می باشد) بعد از علی محمد، میرزا حسینعلی نوری مازندرانی معروف به بهاءالله پیامبر اولوالعزمبعدی بهائیان محسوب می شود.

 

    به اعتقاد این فرقه گمراه، حسینعلی مازندرانی باآوردن کتاب ایقان، کتاب بیان را نسخ کرده است زیرا با آمدن حسینعلی بهاء، علی محمد باب و شریعت او مورد عملنخواهد بود. بعد از حسینعلی نوری فرزندش عباس افندی معروف به عبدالبهاء و بعد از اونیز شوقی ربانی (نوه دختری عبدالبهاء) معروف به ولیّ أمرالله (اولین ولی أمر فرقه ضالّه)جانشین حسینعلی نوری شد، و بنا بود بعد از شوقی پسر بعد از هر پسری ولی امر بهائیان شوند،که این امر محقق نشد. چرا که شوقی عقیم بود و صاحب فرزند نشد، لذا بعد از او تشکیلات بیت العدل (واقع در فلسطین اشغالی) رهبری جامعه بهائیان را بعهده دارد.

 

    در آثار رهبران فرقه ضالّه بهائیت اعتقاد به خاتمیتپیامبر اسلام (ص) فراوان دیده می شود. در آثار مبلغین بهائی مانند عبدالحمید اشراق خاوری(که فرد حوزوی بود ولی به بهائیان پیوست و کتاب های زیادی نیز در باره بهائیان و رهبرانش به رشتهتحریر در آورد) در کتاب رحیق مختوم جلد ۱ صفحه ۱۰۶ ذیل کلمه خاتمیت چنین می نویسد:

 

     در قرآن سورة الاحزاب (آیه ۴۰) "محمّدرسول الله" را "خاتم النبیّین" فرموده، جمال مبارک (حسینعلی) جلّ جلالهدر ضمن این جمله مزبور می فرمایند: مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتراست زیرا نبوت بظهور "محمّد رسول الله" که خاتم النبیین بود ختم گردید. واین دلیل است که ظهور موعود عظیم (یعنی ظهور حسینعلی) ظهورالله است و دوره نبوت منطویگردید زیرا رسول الله خاتم النبیین بودند».

 

 

    به نظر اشراق خاوری ظهور حسینعلی از انبیایگذشته نیز بالاتر است. چرا که نبوت و خاتمیت به پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله به پایان رسید، بنابراین ظهور بعد ازپیامبر اسلام (ص) ظهور نبوتی نیست و نمی تواند باشد، چون رسول الله خاتم النبیین بود. بلکه ظهوربعد از پیامبر اعظم ظهورالله است. بنابراین اشراق خاوری همانند دیگر پیروان فرقه ضاله خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیهو آله و سلم را قبول دارد.

 

    حسینعلی بهاء نیر در کتاب "اشراقات"که توسط مؤسسه أمری (متعلق به فرقه ضاله) چاپ گردیده، به خاتمیت پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله و سلم تصریحکرده و در صفحه ۲۹۳ می نویسد: "الصلاة و السلام علی سیّد العالَم و مربّی الاممالذی به انتحت الرسالة والنبوّتة و علی آله و اصحابه دائماً ابداً سرمداً". درودو سلام بر آقای جهان و مربی همه امت ها آن شخصی که رسالت و نبوت به او ختم و پایانگرفته است.

 

    مبلغین فرقه ضالّه که نتوانستند جمله حسینعلی نوری را نفیکنند، به توجیه آن اقدام کرده می گویند: منظور از "خاتم النبیین" ختم نبوتاست و ختم رسالت را شامل نمی شود در حالی که [ما در خاتمیت پیامبر اعظم (ص) قسمت ۳ گفتیم]نبوت أعم از رسالت است. وقتی ختم نبوت باشد، قطعاً ختم رسالت نیز شده است. بنابراینخاتمیت هم شامل نبوت است و هم شامل رسالت. در نتیجه پس از پیامبر اعظم (ص) از طرف خداوند متعال نه امکانآمدن نبی وجود دارد و نه رسول.


                                              خلف وعده باب


   بعد از واقعه اجتماع عامّه ناس در مسجدوکیل شیراز و احضار حضرت باب در مسجد و شنیدن خطابه آن حضرت، چندی آن حضرت ازمعاشرت و رفت و آمد مردم در منزل حاج سید علی خال عزلت اختیار نموده و فقط باعائله ی مبارکه خود بسر می بردند، تا اوّلین عید نوروز بعد از اعلان امر حضرتش فرارسید.

 

    روز نوروز سال ۱۲۲۴ شمسی مطابق بود با روزدهم ربیع الاوّل سال ١٢٦١ هجری، حضرت باب قبلاً در ضمن توقیعی به پیروان خویشفرموده بودند که پس از سفر مکّه، هیکل مبارک به عتبات تشریف خواهند برد. لذا جمعیاز مؤمنین در آن اقلیم منتظر ورود هیکل مبارک بودند‌.

 

    مدّت قلیلی که از نوروز ۱۲۲۴ شمسی سپریشد، توقیعی از حضرت أعلی از طریق بصره برای أحبّائی که در عتبات منتظر بودند،رسید؛ وی در آنجا تصریح فرمودند که آمدن من به عتبات ممکن نیست و به أحباء فرمودندبروند در اصفهان بمانند تا تعلیمات لازمه به آنها برسد. از جمله فرمودند: اگرمصلحت شد شما را به شیراز خواهیم خواست و الّا در اصفهان بمانید تا ارادهء خداوندیبوقوع پیوندد.


    وصول این توقیع منیع که امتحانی شدیدبرای اهل ایمان بود، اثرات عجیبی در مؤمنین ایجاد کرد. بعضی در این امتحان لغزیدندو گفتند: چطور شد که سید باب به وعدهء خود وفا نکرد؟ آیا این خلف وعده خود را همبه امر خدا می داند؟ عده‌ای از مؤمنین در این امتحان ثابت قدم ماندند و اطاعت أمرمولای خود را فرض و واجب شمرده گوش به اغراض متمرّدین ندادند و حسب الأمر مبارک بهطرف اصفهان عزیمت نمودند.


    خلاصه اینکه ثابتین بر أمر مبارک، حسبالأمر حضرت باب از عتبات به اصفهان توجّه نمودند. چون به کنگاور رسیدند، جنابملّاحسین و برادر و همشیره زاده‌اش را در آنجا ملاقات کردند و خیلی از این ملاقاتخوشحال شدند. این سه نفر نیز به کربلا می رفتند که جزء منتظرین باشند و در کنگاورچون از أمر مبارک مطّلع شدند، با سایرین همراه و عازم اصفهان گردیدند. چون نزدیکاصفهان رسیدند، ملاحسین به اصحاب فرمود:

 

    همه یک مرتبه با هم داخل شهر نشویدزیرا موجب خوف اهالی می گردد، هر چند نفر با هم از یک دروازه وارد شوید. پس ازورود به اصفهان، خبر ممنوع بودن حضرت أعلی از ملاقات مؤمنین و مشکلاتی که در شیرازبوقوع پیوسته بود، در اصفهان به اصحاب رسید. بنابراین رفتن آنها به شیراز ممکنبود بر شدّت بلیّات بیفزاید؛ لکن ملاحسین به این اخبار اعتنائی نکرده عازم شیرازشد.

 

    وی مقصود خود را با چند نفر از همراهاندر میان نهاد و سپس عبا و عمامه را بیرون آورده و مثل افراد ایل هزارهء خراسانجبّه و کلاه پوشیده و به جانب مدینهء مولای محبوب خویش روانه گشت. هر که او را میدید خیال می کرد از ایل هزاره و مردم قوچان است. برادر و همشیره زاده‌اش نیز با اوهمراه بودند. جناب ملا حسین چون به دروازهء شهر نزدیک شد، شبانه برادرشان را بهشهر فرستادند تا به منزل جناب خال رفته و ورود او را به وسیلهء خال به حضور مبارکعرض کند.


    روز دیگر به او خبر رسید که هنگام غروبآفتاب حاجی میرزا سیّد علی خال در خارج دروازه قرآن منتظر ملاقات او است. بابالباب در ساعت معین به آن نقطه شتافتند و با مصاحبت خال به منزل او رفتند. شب هاحضرت باب به منزل خال تشریف می آوردند و تا طلوع صبح باب الباب در خدمت حضرتش بسرمی بردند.


    پس از مدّتی حضرت باب به عدّه ا‌ی ازاصحاب که در اصفهان منتظر دستور بودند، اجازه فرمودند که به تدریج عازم شیراز شوندو به آنها دستور فرمودند که نهایت حکمت را مراعات کرده از دروازهء شهر با هم واردنشوند. پس از ورود به شیراز در کاروانسراها دور از هم منزل کنند و به کاری مشغولشوند مبادا ورودشان جلب نظر اهالی کند و موانعی ایجاد گردد.


    چون مردم مسلمان از ورود ملاحسین به شیرازمطّلع شدند، آشوب و غوغای جدیدی در شهر برپا شد. زیرا می دانستند که ملاحسین ازپیروان صمیمی سید باب است و می گفتند: این شخص بار دیگر به شیراز آمده تا بنیاناسلام را متزل سازد و شریعت مقدسه را از بنیان براندازد.

 

    لذا از والی فارس خواستند تا آنان رااز شهر بیرون کند. از این جهت مشکلات بسیار ایجاد شد و کار بر حضرت باب به اندازه‌ایسخت گردید که به ملاحسین امر فرمودند از راه یزد به خراسان برود. سایر اصحاب رانیز فرمودند که به اصفهان مراجعت نمایند.


دروازه قرآن در دوران قاجار

                                                


http://s7.picofile.com/file/8391915776/%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%87_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86.jpg


                                          انکار قیامت

 

   یکی از پایه ها و اساس همه ادیان الهی، معاد و برانگیخته شدنانسان ها در روز قیامت است چرا که در این دنیا، پاداش و جزای افراد بطور کامل داده نمی شود ونمی تواند داده شود چون محدودیت های عالم ماده اقتضای پاداش کامل در این عالم مُلک راندارد.

 

   انسان های جنایتکاری همانند صدّام با کشتن قریب به یکمیلیون نفر صفحات تاریخ را با ظلم و جنایتش سیاه کرده است، درمقابل آن فقط جزای یکقتل را دریافت نمود وآن هم یک بار کشته شدن بود، اما بقیه جنایات او در این دنیاداده نشد چرا که هر کسی یک بار به دنیا می آید و یک بارهم از دنیا می رود.

 

    همینطور انسان نیکوکار و مومن نیز پاداش کامل اعمالش به اوداده نمی شود، چون دنیا و ما فیها پاداش یک عمل حسنه آنها نیست چه رسد به کلّپاداش اعمال آنان. بنابراین لازمه عدال و حکمت خداوند متعال این است که باید پس ازمرگ روز دیگری در میان باشد تا به حساب و کتاب اعمال بندگان الهی بطور کامل رسیدگیشود.

 

    آنچه در فوق گفته شد مربوط به دین مبین اسلام نیست بلکه همهآئین الهی وادیان حَقّه اعم از یهودیت و مسیحیت از چنین روزی سخن رانده اند و یوم قیامترا یکی از اصول اولیه دین خود محسوب داشته اند.

 

    در این میان قرآن کریم بیش از همه کتب آسمانی در باره معاد ورستاخیز و برانگیختن مردگان از قبر و کیفر و پاداش انسان ها و چگونگی بهشت و دوزخو حساب و میزانی  که در سنجش اعمال بکار خواهدرفت سخن گفته است و نشانه های قیامت را که عبارت است از بهم خوردن نظم اینجهان،  گرفتن خورشید، تیرگی ماه، کنده شدنکرات از جای خود، زله سخت زمین، فرو ریختن ستاره ها و. در قرآن کریم مانند سوره مبارکه شمس بیان نموده است، تا حدیکه مفسرین قریب یک سوم آیات قرآن کریم را مربوط به قیامت و معاد دانسته اند.


    خداوند متعال در قرآن مجید مانند سوره مبارکه واقعه آیات شریفه 47 تا 50 می فرماید: و کانوایقولون أئِذا متنا و کنا تراباً و عظاماً أءِنا لمبعوثون. اوآباونا الأولون. قل إنالأولین و الآخرین. لمجموعون إلی میقات یوم معلوم». دوزخیان می گویند آیا ما پس از مردن و خاک شدن دوباره برانگیخته می شویم؟ و آیاپدران گذشته ما محشور می شوند؟ بگو که همه مردم از گذشتگان و آیندگان در وقت معلومو روز موعود در صحرای م جمع خواهند شد. در منابع روائی ما نیز آمده است که هر کس ضروری دین را نپذیرد و انکار کند، از قلمرو دین خارج است.


    مدعیان حُقه امثال رهبران فرقه ضالّه بابیت و بهائیت بهپیروان خویش چنین القا می کنند که با مرگ انسان ها همه چیز به پایان می رسد و کتابزندگی آنان بسته می شود و چیزی به نام رستاخیز قیامت و زنده شدن انسان ها بعد ازمرگ وجود ندارد. در واقع این همان عقیده ماتریالیست هاست که مرگ را فنا و نابودیدانسته و به حیات پس از مرگ اعتقادی ندارند. در حقیقت می شود گفت که آنان در این عقیدهبا دقه مشترکند.


   علی محمد شیرازی مؤسس فرقه بابیه و مدعی بابیت و قائمیت و میرزاحسینعلی نوری مؤسس فرقه بهائیت برخلاف تعالیم الهی و گفته های انبیاء و پیامبراندر مورد معاد و زنده شدن انسان ها پس از مرگ را باور نداشته می گویند قیامت یعنی قیاممظهر امر(ظهورپیامبر)، و مردم بعد از ظهور هر پیامبری دو دسته می شوند یا به اوایمان می آورند و یا کفر می ورزند. آنهائی که ایمان آوردند در ناز و نعمت بسر میبرند و خوشحال هستند و آن دسته از کسانی که به پیامبر خویش ایمان نیاوردند، در کفرخود معذبند.


    مدعیان دروغین در عین اینکه منکر قیامت و رستاخیز هستند، باکمال جهل و نادانی اظهار می دارند احدی از شیعیان حتی بزرگان و دانشمندان اسلام وتمام مفسرین قرآن نیز تا کنون معنای قیامت را نفهمیده و کسی از جهان پس از مرگ اطلاعیندارد.


    علی محمد باب در کتاب بیان فارسی، باب هفتم از واحد دوم، صفحه30 سطر 8 در باره روز قیامت می گوید: مراد از یوم قیامت یوم ظهور شجره حقیقت است و مشاهده نمی‌شود که احدیاز شیعه یوم قیامت را فهمیده باشد. بلکه همه موهوماً امری را توهّم نموده کهعندالله حقیقت ندارد؛ و آنچه عندالله و عند عرف اهل حقیقت مقصود از یوم قیامت استاینست که از وقت ظهور شجره حقیقت در هر زمان بهر اسم الی حین غروب آن یوم قیامتاست. مثلاً از یوم بعثت عیسی تا یوم عروج آن، قیامت موسی بود که ظهورالله (حضرتعیسی) در آن زمان ظاهر بود به ظهور آن حقیقت که جزا داد هرکس مؤمن به موسی بودبقول خود و هر کس مؤمن نبود جزا داد بقول خود. زیرا که ما شهدالله در آن زمان ماشهد الله فی الإنجیل بود؛ و بعد از یوم بعثت رسول الله تا یوم عروج آن (حضرت)،قیامت عیسی بود که شجره حقیقت (پیامبر اسلام) ظاهر شده در هیکل محمدیّه و جزا دادهر کس که مؤمن به عیسی بود و عذاب فرمود بقول خود هر کس که مؤمن به آن نبود؛ و ازحین ظهور شجره بیان (علی محمد باب) الی ما یغرب (فوت باب) قیامت رسول الله هست کهدر قرآن خداوند وعده فرموده (است)».

 

    مدعی بابیت و مهدویت تمام آیات قرآن کریم که مربوط به قیامت،بعث و ، بهشت و دوزخ و کیفر و پاداش است را تأویل نموده می گوید: قیامت یعنی ظهور پیامبر جدید همانطور که با ظهور حضرتعیسی قیامت پیروان حضرت موسی شروع شد و با ظهور پیامبر اسلام قیامت پیروان حضرتعیسی شروع شد و ­با آمدن من قیامت اسلام نیز شروع شد و تا وقتی من زنده هستم،قیامت اسلام باقیست. آن روزی که  من ازدنیا رفتم، قیامت اسلام نیز به پایان می رسد. با این حساب آنچه خداوند متعال درباره بهشت و اوصاف بهشتیان در قرآن مجید (مانند سوره مبارکه الرحمن) بیان فرموده یادر مورد عذاب دوزخیان بیان فرموده، تمام این حرف ها کشک بوده و مطلقا از این خبرهانیست.


برای دیدن کتاب بیان روی ادامه مطلب کلیک کنید.


عبدالبهاء پیشوای دوم فرقه ضالّه بهائیت در حیفا (فلسطین)
                                                                                     
http://s6.picofile.com/file/8389730484/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1_%D9%88_%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4.jpg

                                       ریمی ریم رم

 

    هر کدام از انبیای الهی که زندگی آنان موردمطالعه قرار گیرد، برای خواننده ثابت می گردد که آنان قبل از بعثتشان فردی راستگو، مورد قبول عموم مردم ومورد اعتماد آنان بوده و همچنین در کارشان انسان های خداترسی بودند که جز بندگی خدا و اعتقاد به قیامتو رفاه زندگی مردم در زندگی آنان نمود نداشت و خداوند نیز چنین انسان های صادق، امین و دلسوزرا برای هدایت انسان ها برگزید.

 

    در این میان اما کسانی بودند که جز به فکر منفعتخویش به چیز دیگری فکر نمی کردند و اینان نه تنها ادعاهای متعدد و متضادی داشتند،بلکه دائماً در صدد بودند تا در وحله اول منافع مادی خود و خانوادشان را مد نظر قرار دهند و از عوام الناس درجهت مطامع دنیوی بیگاری بکشند.


    یکی از این مدعیان حُقه میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقببه بهاءالله می باشد که ادعاهای خویش را از من یظهره اللهی کتاب بیان علی محمد شیرازی (باب)، رجعت حضرت عیسی وامام حسین علیه السلام گرفته تا ادعای نبوت و الوهیت به پیش برده است و پیروانگمراه او نیز نسبت به وی چنین ادعائی را قائل بوده و پذیرفته بودند.

 

   فضل الله صبحی از منشیان مخصوص عبدالبهاء که مدت12 سال نزد وی مشغول بکار بود و بعد از مرگ عبدالبهاء و روی کار آمدن شوقی بخاطرشناخت کامل از رهبر جدید بهائیان و انحراف وی از این فرقه بیزاری جست و به دامان پاک اسلام رویآورد و کتاب هائی در این زمینه به رشته تحریر در آورد که یکی از آنها پیام پدر می باشد. وی در این کتاببه مناسبتی در مورد میرزا عنایت علی آبادی بهائی چنین می نویسد:

    روزی میرزا عنایت به پیشگاه بهاء رفت و با آنکهمی بایستی چون دیگران در نزد او فروتن و خاموش باشد، گستاخی کرد و این (شعر) راخواند:

ای بار خدائی که خدائی ست ترا کم        آنان که خدایند تو را بنده محکم

حالا که چنین است من بندهء بی غم       گاهی ریمی ریم ریم کنم و گه ریمی ریم رم

    بهاء خنده اش گرفت و دیگران که نزدش بودند لب گزهرفتند. بهاء گفت: میرزا عنایت چه می خواهی بگوئی؟ ریمی ریم رم چیست؟ گفت: می خواهمبگویم که از شکوه و بزرگی خدائی تو من رم می کنم».

 

    کاربران نکته سنج و  دقیق ملاحظه می فرمائید که مسئله خدائیمیرزا حسینعلی نوری مازندرانی موضوع جا افتاده ای در بین بهائیان بود و آنان میرزاحسینعلی را خدای خود می دانستند بگونه ای که آن را در همه جا مخصوصاً نزد خود میرزابیان می کردند و او نه تنها آنان را از این کار منع نکرد، بلکه برای تأئید کلامشانبه چهره أغنام (پیروان حسینعلی بهاء) تبسم می کرد و می خندید!

 

برای دیدن کتاب پیام پدر روی ادامه مطلب کلیککنید.


                                      نقض تحرّی حقیقت


   رهبران فرقه ضاله بهائیت با وجود اینکه تأکید بسیار زیادی بر نو و جدید بودن تعالیم دوازده گاه خویش خصوصاً تحریحقیقت بعنوان بهترین آوردگاه خود اعلام می کنند، اما این اصل مهم در آثار و گفته­ های خودشان و همچنین در احکامی که برای اغنامالله وضع نموده اند، اصلاً جایگاهی ندارد، با مطالعه آثار رهبران فرقه در کمال تعجب شاهدتناقضات فراوانی در این زمینه هستیم که طی روزها و ماه های آینده به سمع و نظر شما کاربران محترم گذاشته می شود. اما به عنوان نمونه به یکی از این تناقضات فرقه ضاله اشاره می کنیم.


    عباس عبدالبهاء در کتاب الواح وصایای خود صفحه 12 و 13 می­ گوید: ایادی امراللّه (جانشینان ما) باید بیدار باشند به محض اینکه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله گذاشت، فوراً آن شخص را اخراج از اهل بها نمایند و ابداً بهانه ئی از او قبول ننمایند چه بسیار که باطل محض به صورت خیر در آید تا القای شبهات کند».


    اگر تحری حقیقت راه وصول به حقیقت و واقعیت است، همانطور که خود عبدالبهاء و پدرش میرزا حسینعلی نوری بیان نموده اند، حتماً در ابتدای راه شبهاتی برای شخص متحرّی پیش می آید که باید رهبرانش آن را حل و فصل نمایند. اگر کسی به صرف داشتن سؤال یا ارائه شبهه ای مرتد شناخته شود، چگونه راه وصول به حق را پیدا کرده آن را طی نماید؟ زیرا مقدمه رسیدن به حق، وجود شک و شبهه و بدنبال آن تحقیق و جستجو و رسیدن به حقیقت است. ضمن اینکه این سخن عبدالبهاء یک تهدیدی برای تک تک بهائیان است تا کسی با وصول به حق و بطلان بهائیت، از ترس اخراج از جمع بهائیان و خانواده اش، به دنبال حقیقت نرود.


   در واقع رهبر دوم فرقه ضالّه بهائیت با کهولت سنش نفهمیده کسی که مسبت به مسئله یا حکمی اعتراض می کند، شاید واقعاً قصدش تحری حقیقت است و می خواهد با یقین و خاطر جمع به آن ایمان آورد. پس چرا هر کسی که بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله را گذاشت، باید فوراً او را از جمع اهل بها اخراج کرد و هیچ توجیهی را از او قبول نکرد؟ آیا مصداق تحری حقیقت بستن راه تحقیق و تفحص بر حقیقت جو و جلوگیری از پرسش و اعتراض است؟


برای دیدن کتاب الواح وصایا روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                بهاء و خط شکسته نستعلیق

 

    با مطالعه کتاب های پیروان فرقه ضاله بهائیت بهنکاتی برمی خوریم که مؤلف آن کتاب بی اختیار مطالبی را بیان کرده که دانش پژوهمطمئن است که نویسنده قطعاً فکر نمی کرد این جمله بر خلاف معتقدات و باورهای آنانباشد. از جمله این مطلب، تحصیل میرزا حسینعلی نوری مؤسس و پیامبر خود خواندهبهائیت است.

 

    عبدالحمید اشراق خاوری از مؤلفین این فرقه درکتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه 84 و 85 به نقل از ملاحسین بشرویه ای می نویسد: . در مسافرت به تهران در مدرسه میرزا صالح معروف به مدرسه پامنار در گفتگوئی کهبا ملامحمد معلم نوری داشت، از او در مورد فامیل میرزا بزرگ نوری (پدر حسینعلینوری) و از فرزندان او پرسید، ملا محمد در جواب گفت: در میان پسران او یکی از همهممتازتر و در رفتار شبیه پدرش است. اسم مبارکش حسینعلی است. خط شکسته نستعلیق راخوب می نویسد».

 

   کاربران نکته سنج و دقیق، این مواردی کهاز لابلای کتاب های رهبران و پیروان این فرقه گمراه در مورد تحصیلات میرزا حسینعلیمازندرانی می بینید، که مؤلف آن با اشاره ای از آن عبور کرده، جای هیچ شک و شبهه برای احدی باقی نمی گذارد که رهبر فرقه ضاله بهائیت در دورانکودکی و نوجوانی سواد خواندن و نوشتن را در مکتب خانه ها کسب نموده و با تمرین و پشتکار فراوان خط نستعلیق را همانند پدرش به خوبی رسم می کرد.

 

برای دیدن کتاب تلخیص تاریخ نبیل روی ادامه مطلبکلیک کنید.


                                 نوکری عبدالبهاء برای انگلستان

 

    طبق گفته مورخین بهائی عباس نوری ملقب به عبدالبهاء پیشوای دوم فرقهضالّه بهائیت در سن 9 سالگی و همزمان با تبعید میرزا حسینعلی نوری از ایران، بههمراه خانواده عازم بغداد شد و پس از آن به ترکیه و در نهایت به عکا در فلسطینتبعید گردید. میرزا حسینعلی در بغداد ادعای من یظهره اللهی کرد و در عکا ادعاهایشرا گسترش داد تا آنجا که مقامی کمتر از الوهیت برای خویش قائل نشد و بدین وسیلهاغنام الله را مورد لطف و مرحمت خاصه خویش قرار داد.

                                                           

    عباس عبدالبهاء بعنوان فرزند بزرگ میرزا حسینعلی در ترویج بساط پدرسخت می کوشید و چنان در راه آئین ساختگی حسینعلی بهاء کمرهمّت بست که پدر را ازخویش کاملا راضی و خشنود ساخت. میرزا حسینعلی بهاء نیز در مقابل این خدمت خالصانهپاداش خوبی به وی عطا کرده او را بر همه فرزندان دیگرش مقدّم دانسته و به او لقبغصن اعظم داد و در کتاب عهدی (وصیت نامه) نیز او را به جانشینی خویش برگزید واغنام الله را به اطاعت و پیروی از او دعوت نمود.


    در زمانی که انگلستان با دولت عثمانی وارد جنگ شد، پیروان حسینعلیبهاء در عکا و حیفا به ریاست عبدالبهاء تمام گندم و آذوقه های خود را به سربازان وقشون دولتی انگلیس پیشکش کرده با این کار پیروزی نیروهای انگلیسی بر دولت عثمانیرا رقم زدند.


    درهمین ایام، جمال پاشا فرمانده کل قوای عثمانی که از خیانت رهبربهائیان نسبت به قوای عثمانی آگاهی یافت، تصمیم به قتل پیشوای بهائیان و یاران وی،به خاطر کمک و حمایت بی دریغ آنان به ارتش بریتانیا و انهدام مرکز بهائیان درعکا وحیفا می گیرد، چرا كه ازنقش این فرقه و رهبران آن درتحقق توطئه‌ها آگاه است.

  

     شوقی ربانی ولی امر بهائیدر کتاب قرن بدیع صفحه 620 در اینباره می نویسد: جمال پاشای غدار و سفاک عدو صائل و خصم لدود شریعة الله نظر بهتلقینات و تحریکات مغرضین و سوء ظنّ شدید که نسبت به امر الهی حاصل نموده بود، بهمخالفت بی منتهی برخاست و به انعدام کلمة الله مصمم گردید. حتی صریحاً اظهار داشتکه چون از دفع دشمنان خارج فراغت یابد، به تصفیه امور داخل اقدام و در اولین قدمحضرت عبدالبهاء را علی ملاءالاشهاد مصلوب و روضه مبارکه را منهدم و با خاک یکسانخواهد نمود».


    پیشوای سوم بهائیان در ادامه این جریان در صفحه623 سطر 11 می نویسد: از جمله احبّای انگلستان چون بر خطرات شدیده‏ای که حیات مبارک راتهدید می نمود اطّلاع یافتند، بلادرنگ برای تأمین سلامت آن وجود اقدس اقدامات ومساعی لازمه مبذول داشتند. لرد کرزن و سایر اعضاء کابینهء انگلستان نیز رأساً ومستقیماً از وضع مخاطره آمیز حیفا استحضار حاصل نمودند».

 

    شوقی در ادامه می نویسد: از طرف دیگر لردلامینگتون با ارسال گزارش  فوری و مخصوص بهوزارت خارجهء آن کشور انظار اولیای امور را به شخصیّت و اهمّیّت مقام حضرتعبدالبهاء جلب نمود و چون این گزارش به لرد بالفور وزیر امور خارجهء وقت رسید، درهمان یوم وصول دستور تلگرافی به جنرال النبی سالار سپاه انگلیز در فلسطین صادر وتأكید اکید نمود که "بجمیع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله ودوستان آن حضرت بکوشد".

 

    آخرین ولی امر بهائی درادامه می نویسد: متعاقبآن دستور، جنرال النبی تلگرافی پس از فتح حیفا به لندن مخابره و ازمصادر امورتقاضا نمود "صجت و سلامت مبارک را به دنیا اعلام نماید"  ضمناً فرمانده جبهه حیفا را مأمور ساخت که تصمیماتلازم جهت حفظ جان مبارک اتخاذ و ازاجراء نقشه پلید جمال پاشا که طبق اخبار واصلهبه دایره اطلاعات انگلستان بر آن تصمیم بوده که در صورت تخلیهء شهر و عقب نشینی قوای ترک "حضرت عبدالبهاء و عائلهءمبارکه را در کوه کرمل مصلوب سازد" جلوگیری نماید».

 

    همانطور که ملاحظه می کنید دولتانگلستان به تلافی کمک های بی دریغ عبدالبهاء از قشون انگلیس، به حمایت جدی ازپیشوای بهائیان برخاست و لرد بالفور وزیر خارجه انگلیس در تلگرافی به ژنرال النبیفرمانده ارتش بریتانیا در‌ فلسطین دستور داد با جمیع قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاءو خانواده  و دوستان وی بكوشد. بدین ترتیبجان بی مقدار عبدالبهاء از طرف حاکم ترک در امان ماند و عبدالبهاء نیز در 25 آذر1297 شمسی در نامه ای به ژرژ پنجم پادشان انگلستان از وی تشکر نموده و برای عظمتپادشاه وی و ادامه تسلط آن کشور در فلسطین دست به دعا برداشت و ارادت خالصانه اشرا به پادشاه و دولت انگلستان ابراز داشت. همچنان که در کتاب مکاتیب عبدالبهاء جلد3 صفحه 347 سطر 2 آمده است:


     اللّهمّ انّ سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذهالارض المقدّسة فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدکعلی حلول هذه السلطة العادلة و الدولة القاهرة الباذلة القوّة فی راحة الرعیّة وسلامة البریّة. اللّهمّ ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انگلترابتوفیقاتک الرحمانیّة و ادم ظلّها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک وصونک و حمایتک انّک أنت المقتدر المتعالی العزیز الکریم». حیفا ١٧ دسمبر ١٩١٨ ع‌ ع


    یعنی: بارالها، سرا پرده عدالت در شرق و غرب این سرزمین مقدس برپا شدهاست و من ترا شکر و سپاس می گویم که این حکومت دادگستر و دولت مقتدر به اینجا واردشده و نیروی خود را در راه آسایش ملت و سلامت خلق به کار گرفته است پروردگاراامپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایهبلند پایه ی او را براین اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز!


     در تیر ماه 1298 شمسی مقامات دولتی انگلیس درفلسطین، از حکومت لندن درخواست کردند تا به پاس خدمات مستمر و صادقانه عبدالبهاءبه آرمان بریتانیا نشان شوالیه ای به وی تقدیم گردد. دولت استعمارگر بریتانیا کهوابستگی سرکردگان بهائی به خود را دید، در هفتم اردیبهشت 1299 شمسی طی مراسمی باحضور جمعی از مسئولین محلی و تعدادی از بهائیان و با حضور ژنرال آلنبی حاکم نظامیحیفا و فرمانده قوای بریتانیا لقب اشرافی سِر Sir (درجهنجابت و بزرگی) و نشان پهلوانی (Knight hood) را به عبدالبهاء عنایتکرد. همچنانکه شوقی ربانی اولین و آخرین ولی امر بهائی در کتاب خویش بر این امراعتراف کرد.


    شوقی در کتاب قرن بدیع صفحه 624 سطر می نویسد: پس از اختتام جنگ و اطفاء نایرهء حرب و قتال اولیاء حکومتانگلستان از خدمات گران بهائی که حضرت عبدالبهاء در آن ایّام مظلم نسبت به ساکنینارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند در مقام تقدیربرآمدند و مراتب احترام و تکریم خویش را با تقدیم لقب "نایت هود" واهداء نشان مخصوص از طرف دولت مذکور حضور مبارک ابراز داشتند و این امر با تشریف وتجلیل وفیر در محل اقامت حاکم انگلیز در حیفا برگزار گردید و در آن احتفال پراحتشام جمعی از رجال و اعاظم قوم از ملل و شعوب مختلفه حضور بهم رسانده و در انجاممراسم شرکت نمودند».

 

    این خواست و تقدیر حتمی الهی است که آئین های ساختگیو شیطانی توسط رهبران خود رسوا شده و به مرور زمان هویت واقعی خویش را برملا کرده و در هر عصر و زمانی بطور شفاف و علنی به حامیان و پبروان خویش نشان دهند، تا همگان به حقیقت و کُنه چنین ادیانکاذب پی برده به دام آنها گرفتار نشوند و دنیا و آخرتشان را تباه نسازند. چرا که حقیقت برای همیشه پنهان نخواهدماند.


برای دیدن کتاب قرن بدیع و مکاتیب روی ادامهمطلب کلیک کنید.


                                        تناقض در گفتار و عمل بهاء

 

    موهای سر چه برای ن و چه برای مردان تأثیر زیادی درزیبائی چهره شان دارد بهمین جهت هر کسی دوست دارد موهای زیبائی داشته باشد. در طبسنتی بیشتر از اینکه به بلند کردن موها توصیه شود، بهکوتاه بودن توصیه شده است. به اعتقاد طب سنتی، تراشیدن موی سر دارای خواص فراوانیاست که زیاد شدن نور چشم، جلوگیری و رفع شوره، از بین رفتن چربی اضافه، رفع سردردو تقویت پیاز مو از جمله آنهاست. چرا که بعد از تراشیدن موی سر، پیاز مو تحت تاثیرتشعشعات مستقیم نور خورشید قرار گرفته و قوی می شود. هرچند طب جدید در این مورد باطب سنتی موافق نیست. اما در عین حال متخصصین پوست و مو می گویند کوتاه کردن موهاباعث کاهش آسیب های محیطی به ساقه مو شده و در نتیجه مواقعی که ریزش مو ناشی ازکشش یا شکستن ساقه مو باشد، به درمان آن کمک می کند.


     دردین مبین اسلام نیز روایات و احادیث فراوانی در مورد موی سر وارد شده که اهمیت آنرا برای هر مسلمانی بیان می کند. همان طوری که در احادیث وارد شده پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که موی سر را بلند بگذارد، نیکو رعایت وتربیتش کند یا آنکه از ته ببرد و بلند نگذارد. همچنانکه خود حضرت، موی سر را بهاندازه چهار انگشت می گذاشتند و در حج و عمره آن را می تراشیدند».


     میرزا حسینعلی نوریبعنوان پیامبر خود خوانده فرقه ضاله بهائیت در احکامی که در کتاب اقدس برای پیروانخویش نازل کرده است، مواردی از مسائل عجیب و غریب دیده می شود که در عین اینکه ویاز طرف خدای نفسش آن را بر اغنام الله فرض نموده است، اما خود را قابل حکمشندانسته و همانند موضوع تعدد زوجات (که برای پیروانش بیش از دو همسر را جایزندانسته هرچند خود چهار همسر اختیار کرده) نفس خویش را از عمل به احکامش مستثنینموده است!حسینعلی نوری در کتاب اقدس صفحه 42 سطر 4 در مورد موی سر می نویسد: لا تحلقوا رؤوسکم قد زیّنها الله بالشّعر وفی ذلک لایات لمن ینظر الی مقتضیات الطّبیعة من لدن مالک البریّة انه لهو العزیزالحکیم ولا ینبغی ان ی عن حدّ الاذان هذا ما حکم به مولی العالمین». یعنیسرتان را نتراشید زیرا خداوند آنها را با مو زینت داده است. اما سزاوار نیست کهموها از حد گوش ها کند. این حکمی است از طرف مولای عالمیان.

 

     با توجه به فوائدتراشیدن سر که طب سنتی آن را برشمرده و در کتاب ها نیز بیان شده است، اما عباسعبدالبهاء پیشوای دوم این فرقه در بیان علت حرمت تراشیدن موی سر اظهار می دارد کهحلق و تراشیدن موی سر چون ضرر داشته بدین خاطر پدرش میرزا حسینعلی نوری مازندرانیآن را حرام کرده است!


    همچنانکه عبدالحمید اشراق خاوری از مؤلفین فرقه ضاله بهائیت در کتابگنجینه حدود و احکام صفحه 313 می نویسد: باب چهل و پنجم در نهی از سر تراشیدن وگیسو گذاشتن مردان در کتاب مستطاب اقدس نازل قوله تعالی: "لا تَحُلِقوُارُؤسَکُمْ قد زَیَّنَهَا اللّهُ بالشَعْر و فی ذلک لآیاتٌ لمن ینظُرُ الیمُقتَضیاتِ الطّبیعةِ من لَدُن مالک البریّةِ انّه لهو العزیزُ الحکیم.و لا ینبغی انیتجاوَزَ عن حَدِّ الآذانِ هذا ما حکم به مولی العالمین."

    

     حضرت عبدالبهاء جلّثنائه در لوح گوهر تاج رفسنجانی حرم ثابت مراغه میفرمایند قوله العزیز: "آیهکه می فرماید و فی ذلک لآیات لمن ینظر الی مقتضیات الطّبیعةِ یقین ایجاد در نهایتکمال است مادام سر را مو خلق شده یقین است که در آن حکمتی است لهذا حَلْق راس مضرّاست چنانچه طبّاً و فنّاً این ثابت."


     اما در عمل می بینیمکه خود عبدالبهاء همانند پدرش میرزا حسینعلی نوری نه تنها موی سر را از نرمه گوشبلندتر کرد، بلکه دیگر خاندان و پیروان فرقه ضاله بهائیت نیز این حکم را نادیده انگاشته وموهای سرشان را از حد گوش بلندتر می نمودند. همچنانکه تصاویر موبوط به حسینعلیبهاء، عبدالبهاء، مشکین قلم از خواص حسینعلی بهاء و از کاتبان او و همچنین میرزا مهدی فرزند میرزا حسینعلی و محمد علی فرزند دیگر وی این امر نشانمی دهد که آنان وقعی به حکم کتاب أقدس ننموده و برخلاف حکم أقدس رفتار می کردند! در حقیقت رفتار حسینعلی نوری (بهاءالله) و عبداس عبدالبهاء (غصن أعظم) و میرزا مهدی (غصن أطهر) و محمد علی (غصن أکبر) و کاتب حسینعلی تماماً در تضاد با حکم نازل شده در کتاب اقدس است که کاربران عزیز تصاویر آنها را در ادامه خواهید دید.


برای دیدن کتاب أقدس وگنجینه حدود و احکام روی ادامه مطلب کلیک کنید.


عبدالبهاء در مراسم دریافت نشان خوش خدمتی به دولت انگلیس
                                                                              
http://s10.picofile.com/file/8395692768/sir_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1.jpg

                                 نوکری عبدالبهاء برای انگلستان

 

    طبق گفته مورخین بهائی عباس نوری ملقب به عبدالبهاء پیشوای دوم فرقهضالّه بهائیت در سن 9 سالگی و همزمان با تبعید میرزا حسینعلی نوری از ایران، بههمراه خانواده عازم بغداد شد و پس از آن به ترکیه و در نهایت به عکا در فلسطینتبعید گردید. میرزا حسینعلی در بغداد ادعای من یظهره اللهی کرد و در عکا ادعاهایشرا گسترش داد تا آنجا که مقامی کمتر از الوهیت برای خویش قائل نشد و بدین وسیلهاغنام الله را مورد لطف و مرحمت خاصه خویش قرار داد.

                                                           

    عباس عبدالبهاء بعنوان فرزند بزرگ میرزا حسینعلی در ترویج بساط پدرسخت می کوشید و چنان در راه آئین ساختگی حسینعلی بهاء کمرهمّت بست که پدر را ازخویش کاملا راضی و خشنود ساخت. میرزا حسینعلی بهاء نیز در مقابل این خدمت خالصانهپاداش خوبی به وی عطا کرده او را بر همه فرزندان دیگرش مقدّم دانسته و به او لقبغصن اعظم داد و در کتاب عهدی (وصیت نامه) نیز او را به جانشینی خویش برگزید واغنام الله را به اطاعت و پیروی از او دعوت نمود.


    در زمانی که انگلستان با دولت عثمانی وارد جنگ شد، پیروان حسینعلیبهاء در عکا و حیفا به ریاست عبدالبهاء تمام گندم و آذوقه های خود را به سربازان وقشون دولتی انگلیس پیشکش کرده با این کار پیروزی نیروهای انگلیسی بر دولت عثمانیرا رقم زدند.


    درهمین ایام، جمال پاشا فرمانده کل قوای عثمانی که از خیانت رهبربهائیان نسبت به قوای عثمانی آگاهی یافت، تصمیم به قتل پیشوای بهائیان و یاران وی،به خاطر کمک و حمایت بی دریغ آنان به ارتش بریتانیا و انهدام مرکز بهائیان درعکا وحیفا می گیرد، چرا كه ازنقش این فرقه و رهبران آن درتحقق توطئه‌ها آگاه است.

  

     شوقی ربانی ولی امر بهائیدر کتاب قرن بدیع صفحه 620 در اینباره می نویسد: جمال پاشای غدار و سفاک عدو صائل و خصم لدود شریعة الله نظر بهتلقینات و تحریکات مغرضین و سوء ظنّ شدید که نسبت به امر الهی حاصل نموده بود، بهمخالفت بی منتهی برخاست و به انعدام کلمة الله مصمم گردید. حتی صریحاً اظهار داشتکه چون از دفع دشمنان خارج فراغت یابد، به تصفیه امور داخل اقدام و در اولین قدمحضرت عبدالبهاء را علی ملاءالاشهاد مصلوب و روضه مبارکه را منهدم و با خاک یکسانخواهد نمود».


    پیشوای سوم بهائیان در ادامه این جریان در صفحه623 سطر 11 می نویسد: از جمله احبّای انگلستان چون بر خطرات شدیده‏ای که حیات مبارک راتهدید می نمود اطّلاع یافتند، بلادرنگ برای تأمین سلامت آن وجود اقدس اقدامات ومساعی لازمه مبذول داشتند. لرد کرزن و سایر اعضاء کابینهء انگلستان نیز رأساً ومستقیماً از وضع مخاطره آمیز حیفا استحضار حاصل نمودند».

 

    شوقی در ادامه می نویسد: از طرف دیگر لردلامینگتون با ارسال گزارش  فوری و مخصوص بهوزارت خارجهء آن کشور انظار اولیای امور را به شخصیّت و اهمّیّت مقام حضرتعبدالبهاء جلب نمود و چون این گزارش به لرد بالفور وزیر امور خارجهء وقت رسید، درهمان یوم وصول دستور تلگرافی به جنرال النبی سالار سپاه انگلیز در فلسطین صادر وتأكید اکید نمود که "بجمیع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله ودوستان آن حضرت بکوشد".

 

    آخرین ولی امر بهائی درادامه می نویسد: متعاقبآن دستور، جنرال النبی تلگرافی پس از فتح حیفا به لندن مخابره و ازمصادر امورتقاضا نمود "صجت و سلامت مبارک را به دنیا اعلام نماید"  ضمناً فرمانده جبهه حیفا را مأمور ساخت که تصمیماتلازم جهت حفظ جان مبارک اتخاذ و ازاجراء نقشه پلید جمال پاشا که طبق اخبار واصلهبه دایره اطلاعات انگلستان بر آن تصمیم بوده که در صورت تخلیهء شهر و عقب نشینی قوای ترک "حضرت عبدالبهاء و عائلهءمبارکه را در کوه کرمل مصلوب سازد" جلوگیری نماید».

 

    همانطور که ملاحظه می کنید دولتانگلستان به تلافی کمک های بی دریغ عبدالبهاء از قشون انگلیس، به حمایت جدی ازپیشوای بهائیان برخاست و لرد بالفور وزیر خارجه انگلیس در تلگرافی به ژنرال النبیفرمانده ارتش بریتانیا در‌ فلسطین دستور داد با جمیع قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاءو خانواده  و دوستان وی بكوشد. بدین ترتیبجان بی مقدار عبدالبهاء از طرف حاکم ترک در امان ماند و عبدالبهاء نیز در 25 آذر1297 شمسی در نامه ای به ژرژ پنجم پادشان انگلستان از وی تشکر نموده و برای عظمتپادشاه وی و ادامه تسلط آن کشور در فلسطین دست به دعا برداشت و ارادت خالصانه اشرا به پادشاه و دولت انگلستان ابراز داشت. همچنان که در کتاب مکاتیب عبدالبهاء جلد3 صفحه 347 سطر 2 آمده است:


     اللّهمّ انّ سرادق العدل قد ضربت اطنابها علی هذهالارض المقدّسة فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدکعلی حلول هذه السلطة العادلة و الدولة القاهرة الباذلة القوّة فی راحة الرعیّة وسلامة البریّة. اللّهمّ ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انگلترابتوفیقاتک الرحمانیّة و ادم ظلّها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک وصونک و حمایتک انّک أنت المقتدر المتعالی العزیز الکریم». حیفا ١٧ دسمبر ١٩١٨ ع‌ ع


    یعنی: بارالها، سرا پرده عدالت در شرق و غرب این سرزمین مقدس برپا شدهاست و من ترا شکر و سپاس می گویم که این حکومت دادگستر و دولت مقتدر به اینجا واردشده و نیروی خود را در راه آسایش ملت و سلامت خلق به کار گرفته است پروردگاراامپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایهبلند پایه ی او را براین اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز!


     در تیر ماه 1298 شمسی مقامات دولتی انگلیس درفلسطین، از حکومت لندن درخواست کردند تا به پاس خدمات مستمر و صادقانه عبدالبهاءبه آرمان بریتانیا نشان شوالیه ای به وی تقدیم گردد. دولت استعمارگر بریتانیا کهوابستگی سرکردگان بهائی به خود را دید، در هفتم اردیبهشت 1299 شمسی طی مراسمی باحضور جمعی از مسئولین محلی و تعدادی از بهائیان و با حضور ژنرال آلنبی حاکم نظامیحیفا و فرمانده قوای بریتانیا لقب اشرافی سِر Sir (درجهنجابت و بزرگی) و نشان پهلوانی (Knight hood) را به عبدالبهاء عنایتکرد. همچنانکه شوقی ربانی اولین و آخرین ولی امر بهائی در کتاب خویش بر این امراعتراف کرد.


    شوقی در کتاب قرن بدیع صفحه 624 سطر می نویسد: پس از اختتام جنگ و اطفاء نایرهء حرب و قتال اولیاء حکومتانگلستان از خدمات گران بهائی که حضرت عبدالبهاء در آن ایّام مظلم نسبت به ساکنینارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند در مقام تقدیربرآمدند و مراتب احترام و تکریم خویش را با تقدیم لقب "نایت هود" واهداء نشان مخصوص از طرف دولت مذکور حضور مبارک ابراز داشتند و این امر با تشریف وتجلیل وفیر در محل اقامت حاکم انگلیز در حیفا برگزار گردید و در آن احتفال پراحتشام جمعی از رجال و اعاظم قوم از ملل و شعوب مختلفه حضور بهم رسانده و در انجاممراسم شرکت نمودند».

 

    این خواست و تقدیر حتمی الهی است که آئین های ساختگیو شیطانی توسط رهبران خود رسوا شده و به مرور زمان هویت واقعی خویش را برملا کرده و در هر عصر و زمانی بطور شفاف و علنی به حامیان و پبروان خویش نشان دهند، تا همگان به حقیقت و کُنه چنین ادیانکاذب پی برده به دام آنها گرفتار نشوند و دنیا و آخرتشان را تباه نسازند. چرا که حقیقت برای همیشه پنهان نخواهدماند.


برای دیدن کتاب قرن بدیع و مکاتیب روی ادامهمطلب کلیک کنید.


              تاریخچه اعطای لقب سِر و نشان شوالیه


    در باره اهدای نشان لیاقت و لقب سِر به رهبر بهائیان و قبول این ننگاز طرف وی، مبلغین و پیروان فرقه ضاله بهائیت به دست و پا افتاده اند تا پاسخی درخور توجه به عمل عبدالبهاء ارائه دهند و توجیه موجهی از کار او ارائه دهند. اما باتوجه به تاریخچه اعطای این لقب و نشان از طرف ملکه بریتانیا به اشخاص مختلف معلوممی شود که توجیهات پیروان این فرقه مثل آب در هاون کوبیدن است زیرا به وضوح معلوم است که برای دریافت لقب سِر در عالم ت و بهخصوص برای عمال انگلیسی چند ویژگی كافی است مانند گستاخی، مبارزه با اسلام، اقدام برایكودتا، خیانت و جاسوسی برای وطن و.


    با یک جستجوی ساده در گوگل در این مورد معلوم می گردد که در قرن بیستممیلادی دربار امپراطوری بریتانیا نسبت به کسانی که دستاورد و افتخارات فوق‌العادهای برای بریتانیا و جهان کسب نموده اند، اقدام به اهدای لقب شوالیه نمود که تا بهامروز نیز این برنامه ادامه دارد. دریافت کنندگان این لقب از خوانندگان مشهورانگلیسی تا کوهنوردان حرفه‌ای، دانشمندان، نویسندگان، شاعران  هنرپیشه ها و بازیگران سینما تا شخصیت های یمتفاوتند.


     اما عبدالبهاء به سبب چه عملی این لیاقت را ازنظر امپراطور بریتانیا کسب نمود تا نامش همانند مشاهیر آن کشور شایسته دریافت نشانعالی پهلوانی و نجابت و لقب سِر قرار گیرد؟ آِیا واقعاً او یک تبعه انگلیس بود؟ یااینکه این نشانه و لقب لیاقت برای خیانت و جاسوسی علیه اسلام و ملت مسلمان فلسطینبود؟ در یک جمع بندی می توان چنین نتیجه گرفت که این مدال جایزه خوش خدمتی بهدشمنان اسلام بود.


     کارشناسان مسائل ی چنین مطرح کردند که جنابعبدالبهاء با دادن آذوقه و ما یحتاج قوای انگلیس در صدد کمک به این کشور برایتجزیه سرزمین فلسطین تحت قلمرو دولت عثمانی بود که این امر خشم و غضب حاکم عثمانیرا برانگیخته و بدنبال آن تصمیم به قتل عبدالبهاء و تخریب اماکن مذهبی بهائیان درفلسطین می گیرد.


    اما پیروان فرقه ضاله بهائیت بدون در نظر گرفتن اینواقعیت همچنان بر حرف خود پای می فشارند که عبدالبهاء بخاطر عمل انسان دوستانه وحس نوع دوستی که نسبت به مردم (بخوانید نیروهای انگلیسی) در حیفا و عکا از خودنشان داد، به چنین افتخار عظیمی نائل آمد!


     اگر واقعاً امپراطور بریتانیا به پاس خدماتانسان دوستانه عبدالبهاء به وی چنین نشانی داده است، مگر سید جمال الدین اسدآبادیپرچمدار نهضت ضد استعماری، کار انسانی نکرد؟ مگر مهاتما گاندی رهبر استقلال طلبانهند اقدام بشر دوستانه ای برای کشورش انجام نداد و هندوستان را از قید حکومتبیگانه آزاد نساخت؟ مگر نلسون ماندلا رهبر مبارزه با ضد استعماری در آفریقا نبودکه سالیان درازی از عمرش را در زندان سپری کرد تا اینکه پس از 27 سال از زندانآزاد و در نهایت رئیس جمهور آفریقای جنوبی شد.


     مگر دکتر مصدق نخست وزیر ایران ثروت بیکران ملترا به آنها باز نگرداند، آیا به خاطر این کار قهرمانانه و فداکاریش مفتخر به دریافتاین لقب گردید؟ نه تنها امپراطوری بریتانیا او را مستحق این لقب و نشان شوالیهندانست، بلکه در عوض با رهبران آمریکا تبانی کرده طی یک کودتای خائنانه او را از مسندنخست وزیری سرنگون ‌کرد و پس از محاکمه نیز تا پایان عمر در یک روستای دور افتادهمنزوی نمود.


     یا افراد دیگری که در طول تاریخ آمده اند و درراه تعالی انسان ها و خدمت به ابناء بشر کارهای بزرگ و شایسته ای انجام دادند.افرادی مانند مالکوم ایکس رهبر سیاه‌ پوستان آمریکا، عمر مختار مرد مبارز لیبی وبسیاری از روشنفکران و نویسندگانی که هر کدام در حیطه کار خود کارهای انسانی انجامدادند و حتی به دریافت جوایز بین‌المللی نیز نائل گشتند، کدام یک از این افراد لقبسِر دریافت نمود که فردی همانند عبدالبهاء حاضر بهقبول چنین خفتی گردید تا اتهام خیانت به وطن و جاسوسی برای انگلیس بر وی وارد آید.بودند افراد خبره و آگاه و منیع الطبعی که نشان ملکه بریتانیا را قبول نکردند وعطایش را به لقایش بخشیدند.


     در فهرستی که برای نخستین بار از سوی دولت بریتانیا بطور رسمی منتسرشده، در فاصله سال های 1951 تا 1999 میلادی در مجموع 277 نفر از گرفتن لقب درباربریتانیا روی خوش نشان ندادند. از مشهورترین افرادی که نشان افتخار و لقبسِر را نپذیرفتند و آن را به ملکه بریتانیا برگرداندند، جان لنون اسطوره باند بیتلها، شاعر، آهنگ ساز، و خواننده گروه بیت است که در سال ۱۹۶۹ لقب شوالیهٔ خود را در اعتراض به دست داشتن بریتانیا در ناآرامی‌ هاینیجریه و حمایت انگلستان از آمریکا در جنگ ویتنام، همراه با یادداشتی به ملکه انگلیس پس داد.


    دولتمردان انگلیس حتی پس از مرگ عبدالبهاء نیزنتوانستند احساسات خود را نسبت به خدمات و ماموریت‌های استعماری این مهره مطیع وگوش به فرمان خود پنهان دارند. به همین خاطر با انتشار وفات عبدالبهاء سفارتخانه‌ها و كنسولگری های انگلیس در خاورمیانه اظهار تأسف و همدردی نمودند و برای تسلیخاطر بازماندگان و تشویق و ترغیب آنان به تداوم راه او، نمایندگان دولت بریتانیااز جمله ژنرال النبی فرمانده قوای انگلیس در فلسطین، ژنرال کانگرویو فرمانده كلقوای اعزامی مصر، وایكونت النبی کمیسر عالی انگلستان در مصر و هربرت ساموئلصهیونیست سرشناس و کمیسر عالی انگلستان در فلسطین در تشییع جنازه عبدالبهاء حضوریافته و مرگ او را به این طریق تسلیت گفتند.


    وینستون چرچیل نخست وزیر دولت استعمارگر انگلستاننیز به انحای مختلف به ابراز همدردی با بازماندگان عبدالبهاء پرداخته و در تلگرافیکه برای سرهربرت ساموئل (كمیسر عالی انگلستان در فلسطین) فرستاد، از او خواست تامراتب همدردی و تسلیت دولت انگلیس را به خانواده‌ عباس افندی ابلاغ نماید.


     شوقی ربانی سومین پیشوای بهائیان و اولین و آخرین ولی امر فرقه ضاله بهائیت که نزد تمام پیروان این فرقه گمراه مقامی بس والا  و احترامی خاص دارد، در کتاب قرنبدیع ص 637 سطر 16 در این باره می نویسد: وزیرمستعمرات اعلیحضرت پادشاه انگلستانمستر وینستون چرچیل به مجرد انتشار این خبر پیامی تلگرافی بمندوب سامی فلسطین سِرهربرت ساموئل صادر و از معظم له تقاضا نمود "مراتب همدردی و تسلیت حکومتاعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید».

 

برای دیدن کتاب قرن بدیع روی ادامه مطلب کلیککنید.


                                 تشکر حسینعلی بهاء از تزار روس!

 

    با توجه به آنچه که در باره اعطای لقب سر و نشان شوالیه بهعبدالبهاء توسط فرمانده قوای انگلیس ذکر شد، پیروان فرقه ضاله بهائیت آسمان وریسمان را به هم بافتند تا عمل زشت و نکوهیده رهبرشان را توجیه نمایند. آنان جوابهای غیر منطقی و غیر واقعی در این زمینه زیاد بیان کرده و می کنند تا بدین وسیله دامنجناب عبدالبهاء را از این لکه ننگ پاک نموده و سر سپردگی، پناهندگی و جاسوسی وی رابرای دولت استعمارگر کم رنگ نشان دهند.


    مبلغین بهائی در توجیهات خود چنین عنوان می کنند که آنچه عبدالبهاءدر زمان اشغال فلسطین توسط نیروهای انگلیس انجام داده و گندم و آذوقه آنان رافراهم نموده است، فقط به خاطر حس انسان دوستی و به عبارتی همان شعار خدمت به ابنایبشر بود که یکی از تعالیم بهائیت محسوب می شود و لا غیر. در حالی که واقعیت غیر ازآن چیزی است که پیروان فرقه ضاله بیان می کنند. زیرا احدی از مردم کمک به سربازان م و اشغالگر را از باب مسائل انسانی ونوع دوستی نمی شمارند. بلکه این کار را نوعی جاسوسی برای دشمن و خیانت به وطن میدانند.


    اگر فرض کنیم که عبدالبهاء این کار را فقط به خاطر حس نوعدوستی یا همان تعلیم بهائیت انجام داده باشد، باز هم با واقعیت مطابقت ندارد زیراكدام ارتش اشغالگری را می شناسید که نسبت به مردمی که با او در حال جنگ هستند،تقدیر کند و با دادن لقب سِر و بالاترین نشان رسمی خود به او ارج بنهد؟ آنچه باعثشد تا ملکه بریتانیا لقب سِر و نشان شوالیه خود را به رهبر بهائیان عطا نماید، فقطو فقط خدمت به دولت استعماری انگلیس بوده ولا غیر.


    علاوه بر این، نوه دختری عبدالبهاء یعنی شوقی ربانی در کتابقرن بدیع پرده از واقعت برداشته و صریحاً اعتراف نموده است که اعضای دولت انگلیس بهویژه وزیر خارجه آن کشور از رهبر بهائیان حمایت کرده و امنیت او و خانواده اش رادر برابر خشم مردم و حاکم ترک عثمانی برقرار نموده است.


    لهذا می بینیم عبدالبهاء در برابر تسلط قوای انگلیس برسرزمین فلسطین اظهار خوشحالی کرده و برای امپراطور استعمارگر آن کشور آرزوی بقا میکند و در دعایش چنین از خدا می خواهد که پروردگارا، سرا پرده عدالت در شرق و غرباین سرزمین مقدس برپا شده من ترا شکر و سپاس می گویم که این حکومت دادگستر و دولتمقتدر به اینجا وارد شده و نیروی خود را در راه آسایش ملت و سلامت خلق به کارگرفته است و در پایان هم در حق پادشاه انگلستان چنین دعا می کند: پروردگاراامپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایهبلند پایه ی او را براین اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز!


    چنین عبارتی از عبدالبهاء نسبت به پادشاه انگلیس با آن توجیهیکه پیروان وی می گویند، اصلا همخوانی ندارد. اگر عبدالبهاء به خاطر حس انسان دوستانهبه سربازان م انگلیسی آذوقه رسانده است، چرا در دعایش از سلطه انگلیس بر آنسرزمین اظهار خوشحالی کرده، دست به دعا بر می دارد و اینگونه برای پادشاه انگلستانتقاضای توفیقات رحمانیه می کند و از خدا می خواهد سایه بلند پایه امپراطور انگلیسرا بر فلسطین پایدار بسازد؟


    علاوه بر اینکه اعطای نشان پهلوانی و درجه نجابت و لقب سِرو این دعاها در شرائطی انجام گرفته که جنایات آن کشور در مستعمرات خود همانندهندوستان و جنایتی که در ایران در زمان اشغال از خود نشان داده بر احدی ازایرانیان پوشیده نیست که قریب به 9 میلیون نفر از مردم ایران بر اثر قحطی و گرسنگیاز دنیا رفتند و ایرانیان این واقعه را هیچگاه از خاطره خود فراموش نخواهند کرد.


     با نگاه به کسانی که تاکنون این لقب و نشان را از طرف ملکهبریتانیا دریافت نموده اند، نشان می دهد که دولت استعمارگر انگلیس هیچگاه برای عملانسانی و بشر دوستانه پیش ‌قدم نشده تا به خاطر آن، لقب نامبارک و نامیمون سِر رابه کسی عطا نماید، بلکه تنها چیزی که ملاک اهدای این نام و نشان از طرف امپراطوریبریتانیا شده، خدمت شایان و درخور توجه به دولت استعمارگر بریتانیاست و از آنجائیکه عبدالبهاء نیز با فراهم نمودن غلات و آذوقه ارتش انگلیس باعث نجات سربازان آنکشور از گرسنگی شده بود، شایسته دریافت لقب Sir و نشان  knighthood گردیده است.همچنانکه شوقی ربانی نیز به آن اعتراف نموده است.


     در پایان این نکته ضروری به نظر می رسد که رهبران فرقه هایانحرافی برای تداوم دین و آئین ساختگی خود ناچارند به قدرت های استکباری واستعماری پناهنده شده و در سایه حمایت های آنان بتوانند چند صباحی را در مسند قدرتو ریاست مانده تا گمراهان را هدایت و رهبری نمایند همچنانکه میرزا حسینعلی نوریمؤسس و پیامبر خود خوانده این فرقه نیز بعد از حمایت ها و کوشش های بی دریغ سفیرروس در آزادی وی از دست دولت مرکزی ناصرالدین شاه قاجار به نیکلاویچ‌ الکساندر دومپادشاه روس نامه نوشته و از او تشکر نموده است.

 

     میرزا حسینعلی بهاء در کتاب آثار قلم أعلی (مبین) جلد1 صفحه 51 سطر 21 در لوح خطاب به امپراطور روس می نویسد: انیا ملک الرّوس ان استمع ندآء اللّه الملک القدّوس ثمّ اقبل الی الفردوس المقرّالّذى فیه استقرّ من سمّى بالاسمآء الحسنى بین ملأ الأعلی و فى ملکوت الانشآء باسماللّه البهىّ الابهى. ایّاک ان یحجبک هویک عن التّوجّه الی وجه ربّک الرّحمنالرّحیم. انّا سمعنا ما نادیت به مولیک فى نجویک لذا هاج عرف عنایتى و ماج بحررحمتى و  اجبناک بالحقّ انّ ربّک لهوالعلیم الحکیم. قد نصرنى احد سفرائک اذ کنت فى السّجن تحت السّلاسل و الاغلال بذلککتب اللّه لک مقاما لم یحط به علم احد الّا هو. ایّاک ان تبدّل هذا المقام العظیمانّ ربّک لهو القادر علی ما یشاء یمحو ما اراد و یثبت و عنده علم کلّ شىء فى لوح حفیظ».

 

     یعنی: ای پادشاه روس، ندای الهی را بشنو و به بهشت توجه كن، یعنی بهمقری كه مظهر اسماء و صفات الهی در آن مستقر است. مبادا خواهش های نفسانی تو را ازتوجه به خدا باز دارد. ما مناجات تو را در نجوایت با خدایت شنیدیم نسیم عنایتم به مرور آمد ودریای رحمتم به موج. دعایت را اجابت کردیم. خـدایتو دانا و حکیم است. زمانی که در زندان زیر غل و زنجیر بودم یکیاز سفیرانت به من کمک کرد. و به این سبب خدا مقام عظیمی به تو عنایت فرمود که دانشکسی جز او به آن نمی رسد. مبادا این مرتبهء بزرگ را از دست بدهی!

 

     شوقی ربانی پیشوای سوم بهائیان نیز در کتاب قرن بدیع صفحه227 سطر 11 در این باره می نویسد: در لوحی که به افتخار امپراطور روس نیکلاویچالکساندر دوم از قلم اعلی نازل شده آن وجود اقدس عمل سفیر را تقدیر و بیاناتی دراین مورد می فرمایند قوله: قد نصرنی احد سفرائک اذ کنت فی السجن تحت السلاسل و الاغلالبذلک کتب الله لک مقاماً لم یحط به علم احد الا هو ایاک ان تبدل هذا المقامالعظیم».


     گذشته از اینکه هیچ پیامبر و ولی خدائی از کفار کمک نخواسته و سرتعظیم در برابر او فرود نیاورده بلکه با او مبارزه کرده اند، اما رهبران فرقه ضاله بهائیت که از طرفاستعمارگران و قدرت های استکباری بروز و ظهور یافته اند، برای تداوم حیات خود ناچار به حمایت از دولتهای ستمگر و استعماری هستند. تا چند روزی بر مسند قدرت و ریاست باقی بمانند. میرزا حسینعلی نوری علاوه بر این خبط بزرگ، در نامهتشکر آمیز هم که به تزار روس نوشته است، عوض اینکه این نامه را به نیکلای یکم پادشاه وقت روسیه تزاری بنویسد، اشتباهاًبه الکساندر نیکلاویچ پادشاه بعدی آن کشور نوشته و از وی قدردانی نموده است.

 

    زیرا در پائیز سال 1231 شمسی که میرزا حسینعلی نوری بخاطر دست داشتندر ترور ناصرالدین شاه قاجار دستگیر و روانه زندان گردید، در روسیه نیکلایاول بر تخت سلطنت نشسته بود و همو بود که به کینیاز دالگورکی سفیر خود در تهران دستورحمایت از میرزا حسینعلی بهاء و تلاش برای رهائی وی از زندان را داده بود. در نتیجه پیگیریها، تهدید ها و دخالت های مستمر وی که شوقی ربانی در قرن بدیع و عبدالحمید اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی به آن اعتراف نموده است، میرزا حسینعلی نوری از زندان آزاد و راهیعراق گردید. با یک جستجوی ساده در گوگل این مطلب را باور کنید.


برای دیدن کتاب آثار قلم أعلی و قرن بدیع روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                               قلم نی میرزا حسینعلی بهاء


    میرزا حسینعلی نوری ملقب به بهاء فرزند بزرگمیرزا عباس نوری مؤسس و پیامبر خود خوانده فرقه ضاله بهائیت در منطقه پامنار تهرانمتولد شد. از آن جائی که به گفته مورخین بهائی پدرش در دربار قاجار سمت منشی گرییا وزارت داشت، میرزا حسینعلی نیز در کودکی علوم مقدماتی و ادبیات عرب را در مکتبخانه ها گذراند.


    طبق آنچه که عبدالبهاء در مفاوضات نقل کرده،میرزا حسینعلی در جوانی با عرفا و نویسندگانی که با پدرش رفاقت و دوستی داشتند، معاشرتمی کرد تا جائی که وی نیز همانند پدرش در خوشنویسی مهارت فوق العاده ای کسب نمود.

 

     حسینعلی که در سن 27 سالگی به علی محمد بابپیوست و بدنبال آن به تبلیغ آن پرداخت و هرجا که مناست می دید دست به قلم برده ومطالبی را در تثبیت فرقه بابیه به رشته تحریر در آورد. زمانی که خود داعیه دارجانشینی باب شد و خود را من یظهره الله کتاب بیان علی محمد شیرازی نامید، شروع بهنزول آیات و الواح نمود که انگلستان در نمایشگاهی در موزه بریتانیا تشکیل داد،آثار اصلی میرزا حسینعلی را به نمایش گذاشت که از جمله آن قلمی است که وی از آناستفاده نموده است.


    کانال تلگرامی رشح عماء در یکی از پست هائی کهگذاشت در این زمینه است که با عکسی که از قلم نی حسینعلی بهاء به نمایش گذاشته درذیل آن نوشته است: اگر چه آن وجود مقدس اغلب الواح آثار و رقیمه ها را به منشی یاکاتب دیکته می کردند، ولی بسیاری از الواح را نیز به خط مبارک می نوشتند. عکس فوققلم نیِ تراشیده شده و قاشقک جوهر آن حضرت را نشان می دهد».

 

    با توجه به اعتراف پیروان این فرقه و اسناد و مدارکی که در مورد تحصیلمیرزا حسینعلی بهاء بدست آمده و مورخین بهائی نیز در کتب خود نقل کرده اند، چرارهبران فرقه ضاله مدام بر این مطلب اصرار دارند تا خود را همانند انبیای الهی أمیو بی سواد جلوه دهند؟ شوربختانه پیروان آنان نیز گویا باور نموده اند کهپیامبر خود خوانده بهائیان بی سواد بوده بطوری که خواندن و نوشتن نمی دانسته است.

 

برای دیدن پست تلگرامی فرقه ضاله بهائیت رویادامه مطلب کلیک کنید.


                                     نهایتجهل ابوالفضل گلپایگانی


    ابوالفضل گلپایگانییکی از مبلغین و  مؤلفین فرقه ضاله بهائیت استکه در تیر ماه 1223 شمسی در گلپایگان به دنیا آمد و در  شهریور 1255 شمسی به دست محمد (فاضل) قائنی ازپیروان این فرقه، بهائی شد و به سلك پیروان میرزا حسینعلی بهاء در آمد و در راهترویج بهائیت سخت کوشید. وی که چند صباحی از عمرش را در حوزه علمیه اصفهان گذراندهبود و به ادبیات عرب آشنائی داشت، نخست از طرف میرزا حسینعلی بهاء و سپس از طرفعبدالبهاء مأمور نوشتن کتاب های استدلالی در اثبات امر بهائی گشت.


     میرزا ابوالفضل گلپایگانی نیز کمر همت را بست و قلم را به دست گرفت و در انجاممأموریت خود هیچگونه قصور و کوتاهی را روا ندانسته با تلفیق الفاظ و بافتن رطب ویابس به هم، دِین خود را به اربابانش ادا نمود و چند جلد کتاب در راه اثبات دعاویمیرزا حسینعلی نوری به رشته تحریر در آورد که مهمترین نوشته های او کتاب الفرائد»می باشد.


    عبدالبهاء در مقابل این خدمات خالصانه او را گرامی داشته و لقبابوالفضائل را به وی عنایت کرد و در سفرهای تبلیغی خود به اروپا و آمریکا او را باخود همراه ساخت تا در مواقع ضروری و حساس که در معرض پرسش های علمی غربی ها قرارگرفت، به داد او رسیده و با پاسخ های علمی و منطقی او را یاری نماید. هرچندگلپایگانی در اواخر عمر  از پیوستن به اینفرقه نادم و پشیمان گشته می گفت: این مرد (عبدالبهاء) رجل ی است و ما فریبتش را خوردیم. افسوس که ت او بدترین ت ها بود.


     ابوالفضل گلپایگانی که به دستور عبدالبهاء کتاب الفرائد را در پاسخ به انتقادات شیخ الاسلام قفقازیکه به آئین من درآوردی میرزا حسینعلی بهاء وارد کرده، تألیف نموده است. وی در اینکتاب علاوه بر اینکه کوشیده به ایرادات و اعتراضات شیخ الاسلام تفلیسی پاسخ گوید،دلیل هائی را که در نوشته های علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاء به طور ناقص و دست و پاشکسته موجود است، سر و صورتی داده و چیزهائی نیز از خود بر آنها افزوده و به صورت کتابی به چاپ رسانده است.


     پیروان این فرقه بر این عقیده اند که این کتاب از نظر انسجام الفاظ واستحکام ادله و قدرت منطق و پرورش مطالب از شاهکارهای علم و ادب و فلسفه و منطقاست و در سطحی است که با آیات نازل شده از طرف علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاپهلو می زند و محال است کسی بتواند یك مطلب بلکه یك جمله او را رد نماید! اما برخلاف تصور بهائیان کتاب های وی نه تنها عالمانه نوشته نشده است، بلکه شخص ابوالفضلگلپایگانی نیز چندان از علم و دانش بهره مند نبود. از باب نمونه به یک مطلب او درکتاب الفرائد وی اشاره می کنیم.


     گلپایگانی در کتاب الفرائد به مناسبتی از مختار بن ابی عبیده که بهخون خواهی از امام حسین علیه السلامقیام کرده و قتله امام مظلوم شیعیان را به جهنم فرستاده نام برده و در ادامه مطلبیدر مورد مدت حکومت وی می نویسد که هر خواننده ای را به شگفت وا می دارد و این چیزیجز جهل و نادانی این مبلغ بهائی را نمی رساند. هرچند از نظر رهبران بهائی و پیروانآنان، وی پدر فضائل و کمالات لقب گرفته و کتاب های او نیز در حد مبالغه آمیز علمیدانسته شده که محال است کسی بتواند یک مطلب او را رد نماید!


    گلپایگانی در کتاب الفرائد صفحه 144 سطر 6 می نویسد: در این اثنامختار بن ابی عبیده ثقفی که به شجاعت و شهامت معروف بود، از مکه به عراق ورود نمودو اهالی عراق را که به حب آل البیت :  موصوف بودند، به خلافت محمد بن علی المعروف بهابن الحنفیه و طلب ثار (خون) شهدا دعوت کرد و کوفه و بلاد بین النهرین را تا حدودآذربایجان مسخر داشت و تقریباً هشتاد و سه هزار کس از قتله سید الشهداء و دوستانبنی امیه را به وادی عدم فرستاد و پس از شش سال امارت شعله حیاتش در محاربه مصعببن زبیر فرو نشست».


     ما در صدد صحت و سقم اتهام وی به مختار نیستیم، اما در هیچ مقتلی(کتابی که در باره حادثه کربلا نوشته شده) نیامده کسانی که به کربلا آمدند و درکشتن امام حسین علیه السلام و اصحاب با وفای او شرکت داشتند، بیش از سی هزار نفر بودند. در حالی کهاین مرد (گلپایگانی) ادعا می کند مختار بیش از هشتاد هزار نفر را در انتقام ازامام شهید خود به قتل رساند! علاوه بر اینکه همگان می دانند که مدت زمان حکومتمختار بر کوفه حدوداً ماه طول کشید در حالی که ابوالفضائل بهائیان آن را بیش ازشش سال می داند.

 

برای دیدن کتاب الفرائد روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                       اولین کلام ایقان


     یکی از اصول یا به تعبیری تعالیم فرقه ضالهبهائیت تحری حقیقت است که از مهمترین تعالیم دوازده گانه این فرقه بشمار می آید وعبدالبهاء در کتاب های خود از آن به عنوان اولین تعلیم بهائی یاد کرده هرچند وی درجای دیگر کتاب خود وحدت عالم انسانی را بعنوان اولین تعلیم و تحری حقیقت را بهعنوان دومین تعلیم بهائیان گوشزد می کند.


    میرزا حسینعلی بهاء، عبدالبهاء و شوقی ربانی سهتن از رهبران بهائی پیروان خود را زیاد به کسب حقیقت و تحری حقیقت تشویق و ترغیب میکنند، اما از طرف دیگر آنان را از تعامل مستقیم و غیر مستقیم با افراد غیر بهائی ومنابعی که به تشخیص آنان مناسب نیستند، نهی کرده و باز داشته اند که این منع و نهیو محدودیت با روح تحری حقیقت سازگاری ندارند.


     میرزا حسینعلی نوری مازندرانی پیامبر خود خوانده بهائیاندر کتاب ایقان صفحه 1 در این باره می نویسد: ان العباد لن یصلوا إلی شاطئیبحرالعرفان إلا بالإنقطاع الصرف عن کلّ من فی السموات و الأرض». یعنی مردمان نمیتوانند به ساحل دریای معرفت و عرفان و حقیقت راه پیدا کنند، مگر اینکه از هرچه کهدر آسمان و زمین است منقطع و به هیچ کس توجه و اعتنا نکنند.


    جدای از اینکه این کتاب توسط بیت العدل بارها وبارها مورد بازبینی و بررسی قرار گرفته و اشتباه ادبی پیامبر خود را تصحیح نموده ومجدداً به زیور طبع آراسته اند، که در همین صفحه اول بیش از ده غلط املائی دارد کهدر انتها دو نسخه از کتاب ایقان را خدمت عزیزان به نمایش می گذاریم تا خود به اینمطلب واقف شوند.


    اما با نگاهی به متون مؤسس فرقه بهائیت انسانمتحیر می شود این چه دستوری است که از طرفی میرزا حسینعلی مازندرانی اغنام الله راترغیب و تشویق به تحری و جستجوی حقیقت می کند و از طرفی نیز می گوید اگر کسیبخواهد به معرفت و حقیقت نائل شود، راهش این است که باید از تمام چیزهائی که دردنیا وجود دارد خود را رها کرده به سخن هیچ کس گوش ندهد، کتب کسی را نخواند، فقطگوش به حرف میرزا حسینعلی دهد؟


    پیروان فرقه ضاله بهائیت برای دانستن حقیقت وفهم واقعیت، چاره ای ندارند جز اینکه به کتب دانشمندان و بزرگان هر دینی توجهنموده حتی کتب ردیه ای که توسط افراد بازگشته از بهائیت مانند فضل الله صبحی،عبدالحسین آواره (آیتی) و. نوشته شده مطالعه کنند تا حقیقت را پیدا کنند، چگونهحقیقت کشف خواهد شد اگر طبق دستور میرزا حسینعلی، تمام مردم دنیا از آنچه که درآسمان و زمین است منقطع و جدا گردند و به حرف کسی توجه نکنند جز رهبران بهائی؟


    چه زیبا خداوند متعال در قرآن کریم در سورهمبارکه زمر آیه شریفه به این کلام میرزا حسینعلی نوری پاسخ داده و می فرماید:فبشّر عباد، الذّین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه». ای رسول ما، بشارت ده آنکسانی را که به سخن (های متفاوت) گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند. درآخر آیه شریفه خداوند آنان را هدایت یافته معرفی نموده می فرماید: اولئک الذّینهداهم الله و اولئک هم اولوالألباب». ایشانند کسانی که خدا هدایتشان کرده و اینانخردمندانند.


برای دیدن دو نسخه از کتاب ایقان روی ادامه مطلبکلیک کنید.


                            تملق عبدالبهاء از حاکمان آمریکا


     نزدیک به دو هفته از قتل جورج فلوید مرد رنگین پوستآمریکائی آفریقائی تبار بدست پلیس این کشور می گذرد، مردم آمریکا اعم از مرد و زن،جوان و پیر، سیاه و سفید که از ظلم  و ستم، تبعیض، بیعدالتی و نژادپرستی حاکمان خود خسته شده اند، در خیابان های این کشور دست بهاعتراضات گسترده ای زده و از هیئت حاکمه خود رفتاری توأم با عدالت و برابری، عدمتبعیض و نژادپرستی نسبت به همه شهروندان خصوصاً رنگین پوستان را طالب هستند. خواستهای که نه برای اولین بار، بلکه سال هاست مردم رنج کشیده و طبقه ضعیف و رنگین پوستاین کشور از دولت مردان خود می خواهند. درخواستی که با گذشت چند روز محدود بهآمریکا نشده بلکه قاره سبز را نیز دربر گرفته است.


     اما عبدالبهاء پیشوای دوم فرقه ضالّه بهائیت در سفری که بهآمریکا داشت و هشت ماه بطول انجامید، مبهوت مناظر زیبا، ساختمان های بلند، زرق وبرق مغازه ها و. شده بود، در کلیسای "موحدین" مونترال به تاریخ 10شهریور 1291 در سخنانی خطاب به مردم آمریکاچنین می گوید (کتاب خطابات عبدالبهاء، جلد 2، صفحه 231): من چون به آمریکا آمدم،می بینم مردمانش خیلی محترم، حکومت عادل و ملت در نهایت نجابت است. از خدا می خواهمکه این دولت عادله و ملت محترمه سبب شوند که اعلان صلح عمومی و وحدت عالم انسانیشود. اسباب الفت ملل شوند. چراغی روشن نمایند که عالم را روشنی بخشد. دولت و ملتآمریکا سبب شوند تا عالم انسانی راحت شود».


     وی همچنین در خطابه ای که در کلیسای "گریت متودیک"به تاریخ 22 اردیبهشت 1291 نموده، چنین می گوید (کتاب خطابات عبدالبهاء، جلد 2،صفحه 69): چون من به آمریکا آمدم، دیدم جمعی همه حامی صلح اند و اهالی در نهایتاستعداد و حکومت آمریکا در نهایت عدالت و مساوات بین بشر جاری است. لهذا من آرزویمچنان است که اول پرتو صلح از آمریکا بسایر جهات برافتد. اهالی آمریکا بهتر از عهدهبرآیند زیرا مثل سایرین نیستند. دولت و ملت آمریکا مسلم است که نه خیالمستعمراتی دارند، نه در فکر توسیع دائره مملکت هستند و نه درصدد حمله به سائر مللو ممالک».


     مجیز گوئی رهبر بهائیان از هیئت حاکمه آمریکا در حالی است که تنهادر نیمه دوم قرن بیستم میلادی حاکمان آمریکا در حدود ۱۰۰ کودتای نظامی و براندازی حکومت‌های مردمی را در دیگر کشورها طراحی ورهبری کرده است و ده‌ها بار بطور مستقیم دست به اشغال نظامی کشورهائی نظیر: هندوراس، نیکاراگوئه، هائیتی، جمهوری دومینیکن، پاناما،لبنان، لائوس، تایلند، گو، کامبوج، فیلیپین، ویتنام، افغانستان، عراق و. زدهو به دهها کشور دیگر نیز حمله نظامی کردند که حمله هوائی بمب افکن های آمریکا در دو شهر هیروشیماو ناکازاکی ژاپن در سال 1945 میلادی و کشته شدن 220 هزار نفر تنها یکی از دخالت هاینظامی این کشور استکباری می باشد.


     بعد ازجنگ جهانی دوم و با تأسیس سازمانملل متحد، سنگ بنای مداخله ی آمریکا در جهان نیز بنا نهاده شد. آمریکا با بدستآوردن حق وتو در این سازمان برتری و زمینه مداخله آشکار در امور جهانی و حملهنظامی به کشورها را ایجاد نمود. به گونه ای که هنری کسینجر، مشاور ت خارجی کاخ سفید درمصاحبه ای پیرامون حضور و مداخلات آمریکا در جهان از ابتدای قرن بیست و یک میگوید: وظیفه رهبری جهان از ایالات متحده آمریکا و ارزش های آن تفکیک ناپذیر است.


     مداخله آشکار آمریکا از طریق پیاده کردن نظامیان،تهدید و یا توسل به کودتای نظامی و اقدام به براندازی به منظور سرنگون کردن دولت‌هایملی و مردمی که حاضر نیستند به برنامه‌ها و خواسته‌های یکجانبه گرایانه دولتاستکباری آمریکا تن در دهند، از جمله روش‌هائی است که ایالات متحده آمریکا، در یکقرن اخیر و بویژه از اوائل دهه 50 میلادی جهت اجرا و پیشبرد منافع خود در کشورهایجهان و خصوصاً جهان سوم به کار برده است.


     به گفته کارشناسان مسائل ی، آمریکا از دخالت دردیگر کشورها دو هدف اصلی را دنبال می کند. اول، اعمال نفوذ ی و اقتصادی درکشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی با حمایت از رژیم های وابسته به آنها و یا کنترلمستقیم توسط افراد دست نشانده خود. و دوم، از آنجائی که آمریکا فرصت ها را در جهتبه مستعمره گرفتن کشورهای جهان سوم شرق و آفریقا از دست داده بود، همزمان با تلاشبرای تجزیه و تضعیف امپراتوری های اروپائی در پی ایجاد امپراتوری خود در قسمت غربیکره زمین است.


     خلاصه، با همهتعریفاتی که عبدالبهاء رهبر دوم فرقه ضالّه بهائیت از آمریکائی ها نمود و دولت آنکشور را دولت عادله نامید که نه خیال مستعمراتی دارد و نه درصدد حمله به کشورهای دیگراست، اما نُه سال قبل از ورود عبدالبهاء به خاک آمریکا یعنی در سال 1903 میلادی نیروی دریائی این کشور وارد هندوراس شد و آن کشوررا به اشغال خود در آورد. در سال 1904 میلادی ارتش آمریکا با عنوان حمایتاز منافع خود وارد جمهوری دومینیکن شد و آن را اشغال کرد. در سال 1907 میلادی ارتش آمریکا وارد نیکاراگوئه شد و این کشور را بهاشغال نظامی خود در آورد.


     در سال 1911 میلادی (1290 شمسی) تنها یک سال قبل ازسفر عبدالبهاء به آمریکا، ارتش این کشور به بهانه حفاظت از منافع خود بار دیگر هندوراسرا به اشغال نظامی خود در آورد. بین سال های 1912 تا 1933 میلادی ارتش آمریکا،نیکاراگوئه را در اشغال خود داشت و در جنگ های داخلی 20 ساله آن کشور نیز شرکتداشت. این ها تنها مواردی است که تا زمان ورود عبدالبهاء به خاک آمریکاتحقق یافته و اشعالگری آمریکا بر همگان روشن شده بود؛ اما رهبر بهائیان چشم خود رابر این واقعیت ها بسته به تملق گوئی از هیئت حاکمه آمریکا برخاست و دولت آن رادولت عادله نامید.


     بعد از بازگشت عبدالبهاء از آمریکا نیز اشغالنظامی و حملات آمریکائی ها به دیگر کشورها ادامه پیدا کرد که در زمان ما اشغالنظامی آمریکا در افغانستان، عراق و سوریه بر کسی پوشیده نیست. بنابراین با گذشت یکقرن از آن سخنان کذب و تملق گوئی منافقانه رهبر بهائیان، نه تنها دخالت و جنگ طلبی دولتمردانآمریکائی در دیگر کشورها کم نشده، حتی ادعای دموکراسی و دفاع از حقوق بشر تمداران آمریکائی نیز بوئی از واقعیت پیدا نکرده است که حتی رنگین پوستانآمریکائی نیز در کشور خود امنیت نداشته و از کشته شدن توسط نیروهای نظامی و امنیتیخود در امان نیستند.


برای دیدن کتاب خطابات عبدالبهاء روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                               سالروز میلاد مهدی موعود (عج)

 

     آدمیان در تمام کره زمین و در همه زمان ها پیوستهچشم به راه آمدن کسی بوده و هستند که آخرین امید کسانی است که به امید زنده اند.این امید و انتظار آنگاه به اوج خویش می رسد که ستم و سیاهی بروز بیشتر و ظهور زشتتری یابد و انسان های دل سوخته و دل خسته را بر آن دارد تا با تمام وجود از پنجرهامید به جاده انتظار چشم بدوزند و برای آمدن منجی تمام ستم دیدگان و زدودن زشتی هاو ستردن سیاهی ها به دست توانای او از صمیم و سویدای دل دعا کنند.


    بشارت به آمدن منجی نه تنها در ادیان آسمانی والهی آمده، بلکه مکتب های بشری نیز تنها راه نجات نهائی انسان ها را ظهور یک عدالتگستر جهانی می دانند و او را همان کسی می شناسند که به راستی امید آدمیان است. باآن که ظهور کسی که جهان را از پلیدی ها و پلشتی ها پاک می کند، مقبول و مطلبوب همهآئین هاست، ولی اسلام در این باره ویژگی هائی دارد که اشاره می کنیم.


    در هیچ یک از آن آئین ها به اندازه ای که در اسلامبه آمدن آن راد مرد دادگری و دادگستری تأکید شده، تأکید نشده است. در ده ها آیاتشریفه قرآن و صدها روایت امیدزا، ابعاد گوناگون این رستاخیز جهانی برای برقراریآسایش و امنیت همگانی موشکافانه بررسی شده است.


    به اندازه ای که در اسلام به مؤمنان و مسلمانانسفارش شده که برای آمدن آن عزیز دعا کنند، در دیگر ادیان و مکاتب در این باره سخنیبه میان نیامده است. دعاهای مهدوی خود به تنهائی گستره ای شگفت از معارف بلنداسلامی را در بر دارد.


    ویژگی های مهدی موعود تنها در اسلام به روشنیبیان شده و روشن تر از آنچه در متون اهل سنت آمده، روایاتی که شیعیان از رسولخداصلی الله علیه و آله و سلم و ائمه أطهار علیهم السلام نقل کرده اند، آمده است. نشانه های روشن تریهمانند: نسب آن حضرت، ولادت شگفت انگیز، نهان زیستن، طول عمر، چگونگی برپائیحکومت جهانی و.


    قرآن کریم به برپائی عدالت جهانی و دادگری نهائیچنین بشارت می دهد: زمین از آن خداوند است. آن را به هر کس از بندگانش که خودبخواهد به ارث می رساند. و فرجام فرخنده از آن پروا پیشگان است.(1) در آیه ای دیگر پیشینه این اعتقاد چنین بیان شده است: ما در پی کتاب های آسمانیپیشین در زبور داوود نوشتیم که زمین را بندگان صالح ما به ارث می برند.(2)


    در مزامیر یا زبور حضرت داوود این بشارت چنینآمده است: اما نسل شروران ریشه کن خواهد شد. نیکان دنیا را به ارث خواهند برد و تاابد در آن ست خواهند نمود.(3) این وعده ای است که خداوند در قرآن کریم در سوره مبارکه نور آیه شریفه 55 نیز برآن پای فشرده است.


    دو گروه اصلی و بزرگ مسلمانان، شیعه و سنی، درباره قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق نظر دارند. هر دوگروه در ضرورت ظهور حضرت مهدی و حتمی بودن آن، مضمون یک سانی را از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکنند که حضرت فرمودند: اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روزرا آن قدر طولانی می کند تا مردی از اهلبیت مرا برانگیزاند. او هم نام من و همکنیه من است و زمین را همانگونه که از بیداد و ستم پر شده است، از عدل و داد میآکند.(4)

  

    امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی صاحب امان عجل الله تعالی فرجهالشریف در شب پانزدهم شعبان سال 255 هجری در شهر سامرای عراق پنهانی به دنیا آمد. (5) در سال 260 هجری پس شهادت پدر گرامی اش،امام حسن عسکری علیه السلام در سن پنج سالگی به امامت رسید.(6)


    این زندگی مخفیانه که در اصطلاح به غیبت صغریمشهور است، تا سال 329 هجری امتداد یافت. در این دوران 69 ساله، چهار نفر ازشیعیان برجسته و برگزیده، یک به یک با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ارتباط مستقیمداشتند و واسطه میان حضرت و مردم بودند که اصطلاحاٌ به این بزرگواران نائبان خاصامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می گفتند.


    پویا بودن جامعه مسلمانان به ویژه شیعیان، در پیعقیده به ظهور منجی موجب گردید تا دشمنان دین بر آن شوند تا به منظور سست کردنپایه های این باور بلند و استوار، به ستیز با این آرمان آسمانی برخیزند. دشمنان درجدال با باور مهدویت، دو راه در پیش گرفتند: اول، دروغ پردازی یا خیال بافی در باور مهدویت و ساختن و پرداختنمهدی نمایان دروغین. دوم، انکار مهدویت و موهوم نمایاندن این عقیده والا ومبارزه با اصل عقیده به مهدویت.


    هرچند موضوع مهدویت یک مسئله مهم مربوط به جهاناسلام و بلکه جوامع بشری است، اما از آنجا که ایران مهد و اعتقاد به مهدویت و تشیعاست، از حدود 0 سال پیش، هر دو پدیده پلید در مملکت ایران رخ نمود.


    یکی از کسانی که 0 سال پیش ادعای مهدویتکرد، جوانی از اهل شیراز به نام میرزا علی محمد بود. او نخست در پنجم جمادی الأولی 1260 هجری قمری(7)مدعی شد که ارتباط ویژه ای با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد و بهاین ترتیب خود را باب امام زمان علیه السلام معرفی کرد.


    در پی ادعای بابیت، گروهی ادعای دروغین او را باور کردند و به او گرویدند. چهار سال بعد، پس از آنکه بازار بابیت علی محمد گرم شد، ادعا کرد که من قائم موعود اسلام نیز هستم.


    اندک زمانی بعد، ادعای نسخ اسلام را که توسطگروهی از پیروانش در بدشت شاهرود اعلام شده بود، تأئید کرد و بدینسان خویشتن را پیامبر خدا پنداشت(8) و کتاب آسمانی جدیدی به نام بیان آورد. علی محمد شیرازی در پایان عمر نسبتاً کوتاهشپرده را بالاتر زده و ادعا کرد که ذات حقتعالی و کیان و هستی اوست.(9)


    پیروان باب به تحریک او و البته به تصور آمادهکردن زمینه ظهور قائم آل محمد صلوات الله علیه و آله در زمان حیات او و نیز پس ازمرگش، سه جنگ داخلی در ایران (فتنه قلعه طبرسی، فتنه زنجان و فتنه نی ریز) به راه انداختند که آسیب جانی و مالی فراوانی به ملت و دولتوارد آورد.


    سرانجام میرزا علی محمد باب به اصرار امیر کبیرو به جرم ایجاد آشوب و بلوا و کشت و کشتار، در تاریخ 28 شعبان 1266 قمری(10)اعدام شد. او دو سال پیش از اعدام و در پی خوردن یازده ضربه چوب بر کف پا! ازتمامی دعاوی پیشین خود دست برداشت و توبه کرده بود اما باز بر همان منوال دعاوی خویش را ادامه داد.


    پس از مرگ باب و در پی حوادث و رخدادهائی حساب شده در کشور،شخصی به نام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقب به بهاءالله ادعا کرد که موعودباب و بلکه موعود تمامی ادیان و امت ها، هموست و خود را برتر از همه پیامبران شمرد و دین جدیدی به نام بهائیت عرضه کرد. از آنجا که روی سخن ما در اینوبسایت بهائیت شناسی با کسانی است که می خواهند با اصول و مبانی فکری بهائیت آشنا شوند، تمامیاستنادها و استدل ها در تمام مباحث، مبتنی بر کتاب هائی است که توسط رهبران یامبلغین بهائی نوشته شده است.


    علی محمد شیرازی (باب) در آغاز دعوتش خود راواسطه فیض کسی می داند که غائب است و کمالات بی شمار دارد و خویشتن را سخت مطیع اومی داند. بگونه ای که مدعی می شود هر حرکتی که انجام می دهد، به اراده آن شخص بزرگواراست. عبدالبهاء در کتاب مقاله شخصی سیاح در بخش آغازین تاریخ باب صفحه 2 سطر 2 چنین می نویسد: درسنه هزار و دویست و شصت، در سن بیست و پنج در شیراز، در روش و حرکت و اطوار وحالات او آثاری نمودار شد که آشکار شوری در سر و پروازی دیگر در زیر پر دارد. آغازگفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه بابیت مراد او چنان بود که من واسطهفیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزت است و دارنده کمالات بی حصر وحد، به اراده او متحرکم و به حبل ولایش متمسک».

   

    بهاین ترتیب باب در آغاز دعوتش خود را واسطه فیض از کسی می داند که غائب است و کمالاتبی شمار دارد و خویشتن را سخت مطیع او می داند؛ به گونه ای که مدعی می شود هرحرکتی که انجام می دهد، به اراده آن شخص بزرگوار است. عبدالبهاء در ادامه چنین میگوید: ودر نخستین کتابی که در تفسیر سوره یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع آن، خطاب هائیبه آن شخص غائب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادیخویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده، از جمله این عبارت است: یا بقیةالله قد فدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک و کفیبالله العلی معتصماً قدیماً».

 

    بهگفته رهبر دوم فرقه ضاله بهائیت یعنی عبدالبهاء "آن شخص غائب" که علی محمد شیرازی خود را باب او نامیدهاست، چنین ویژگی ها را دارد:


1- علی محمد باب در همه جای کتابش از او یاد کرده است.

2- علی محمد باب از او استفاده می کند و فیض می برد.

3- در بسترسازی آغاز کارش (که همان ادعای مقام بابیت است) ازاو مدد می جوید.

4- علی محمد باب خود را با تمام وجود فدائی او می شمارد.

5- علی محمد باب راضی است که در راه او دشنام بشنود.

6- علی محمد باب آرزوئی به جز کشته شدن در راه او را ندارد.


    فرقه ضاله معتقد است آن شخص غائب که علی محمد حاضر شد جانش را در راه او فدا کند، میرزا حسینعلی نوری می باشد، اما برای آن که به صورت کاملاً روشن و دقیقبدانیم که آن شخص بزرگوار کیست؟ به همان کتابی که عبدالبهاء از آن یاد کرده مراجعهمی کنیم. در صفحه نخست آن کتاب که علی محمد باب در تفسیر سوره یوسف نوشته و قیوم الأسماء نام دارد و عبدالحمید اشراق خاوری نیز در کتاب رحیق مختوم جلد 1 صفحه 34 سطر 2 آورده، چنین آمده است: الله قدقدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علی عبدهلی حجة الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً».


    یعنی همانا خداوند مقدر فرموده است تا این کتابرا در تفسیر نیکوترین داستان ها (سوره یوسف) از نزد محمد فرزند حسن، فرزند علی،فرزند محمد، فرزند علی، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند محمد، فرزند علی، فرزندحسین، فرزند علی بی ابیطالب بر بنده اش (علی محمد باب) خارج سازد تا از نزد ذکر(لقب دیگر باب) حجت رسای خدا بر عالمیان باشد. آیا میرزا حسینعلی نوری، "محمد بن الحسن" نام دارد که بهائیان قائل هستند؟

 

برای دیدن کتاب مقاله شخصی سیاح، قیوم الأسماءو رحیق مختوم روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 



1- سوره مبارکهاعراف، آیه شریفه 128

2- سوره مباکه انبیا،آیه شریفه 105

3- مزامیر حضرتداوود، مرمور 37، آیات 28 و 29

4- کشف الغمه،جلد 2، ص 476؛ بحارالأنوار، جلد 51، ص 85 و 102

5- چنان که حضرتموسی علیه السلام مخفیانه به دنیا آمد.

6- چنان که حضرتعیسی علیه السلام در گاهواره و در شیرخوارگی به پیامبری رسید. سوره مریم، آیات 29و 30

7- برابر با روز پنجشنبه مورخ 2 خرداد 1223 شمسی در سن 25 سالگی در شیراز.

8- بیان عربی، ص 3

9- لوح هیکلالدین، ص 5

10- برابر با روزسه شنبه مورخ تیر 1229 شمسی در سن 31 سالگی در تبریز.


                         میلاد خاتمالأنبیاء حضرت محمد (ص)

 

    با اینکهمیرزا حسینعلی نوری موسس فرقه ضاله بهائیت در کتاب های خویش مسئله خاتمیت پیامبراسلام را تصریح نموده اما بهائیان آن را انکار کرده و در توجیه نفی خاتمیت پیامبر اعظممی گویند هرچند پیامبر اسلام خاتم انبیا هست و آیه 40 سوره احزاب قرآن نیز اینمسئله را تائید می کند. اما خاتمیت پیامبر همانند دیگر کمالات آن حضرت امر نسبی بودهو منافاتی ندارد که بعد از او پیامبری بیاید. مانند شخص آخری که وارد کلاس شود، میگوئیم او آخرین فردی است که آمده و اگر فرد دیگری بعد از او بیاید، باز می گوئیم اوآخرین فرد است.


     یا مانندمُدل خودرو که هر سال تغییر می کند. مثلاً می گوئیم بنز مدل 20 آخرین مدل هست. سالبعد آخری مدل 2019 و بعد هم 2020 و همینطور. بنابرایندر موضوع خاتمیت پیامبر اسلام نیز آخر بودن، امر مطلق نیست بلکه نسبی است یعنیپیامبر اسلام نسبت به پیامبران قبل از خود خاتم النبیین است، اما اینکه بعد از او پیامبریمی آید یا نه؟ آیه قرآن در این جهت ساکت است.


    علاوهبر اینکه در زیارتنامه حضرت علی (ع) در روز غدیر که به پیامبر اسلام هم سلام میدهید، می گوئید: "الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل".پیامبر اسلام ختم کننده سابقین از پیامبران قبل از خود و آغازگر حجت های آیندهاست.


    بنابراینخاتمیت پیامبر اسلام امری نسبی است و این در تمام انبیا بود. یهودیان به حضرت عیسی ایمان نمی آورندو می گویند حضرت موسی خاتم انبیا بود و مسیحیان نیز به پیامبر اسلام ایمان نیاورده می گویند حضرت عیسی خاتم انبیا هست. ولی حضرت موسی و حضرت عیسی خاتم انبیاء نسبت بهانبیاء قبل از خودشان بودند. نتیجه اینکه پیامبر اسلام نیز خاتم انبیاست منتها خاتم انبیای قبل ازخودش است و آغازگر انبیای بعد از خود.

 

     فرقهضاله بهائیت گاهی این مطلب را با مسئله دور و کور نیز مطرح می کنند. آنان می گویندتاریخ جهان به چند کور تقسیم می شود. هر کوری در درون خود دورهائی نیز دارد که ایندور زیر مجموعه آن کور محسوب شده و جزئی است اما کور کلی و کلان می باشد‌.


     تاریخ انبیاءنیز چند کور دارد. اول کور حضرت آدم علیه السلام که از آدم شروع شد و حضرت محمد خاتمانبیای کور آدم است. کور دوم کور آئین بهاء است که آغازگر این کور میرزا حسینعلی نوری مازندرانیاست و لذا خاتمیت پیامبر اسلام با پیامبری حسینعلی بهاء تعارض و منافاتی ندارد زیراحضرت محمد خاتم کور حضرت آدم است و میرزا حسینعلی نوری پیامبر کور دوم است.


     خلاصهاینکه فرقه ضاله بهائیت خاتمیت پیامبر اسلام را می پذیرد و آن را مفهوم نسبی قلمدادمی کند و با ذکر مثال هائی مانند ورود و خروج افراد به کلاس و مُدل ماشین و لباسها و همچنین حدیث "الخاتم ‌لما سبق و الفاتح لما استقبل" شاهد می آورند که خاتمیت پیامبر اسلام هم امری نسبی است. همچنین آنان خاتمیترا به همه ادیان سرایت می دهند و آن را اختصاص به دین اسلام نمی دانند و معتقدند هرپیامبری خاتم ‌پیامبران پیش از خودش بوده و مفهوم نسبیت خاتمیت را در بحث کور و دورمطرح می کنند.


     اماپاسخ این است که فرقه ضاله بهائیت علی محمد شیرازی (باب) را موعود قرآن کریم می دانند و میرزا حسینعلیبهاء را موعود کتاب بیان. چنین اعتقادی با نسبی بودن خاتمیت که مطرحمی کنند، هیچ تطابقی ندارد.


    ثانیاً،رهبران فرقه بهائی تعبیر دور و کور را آن طوری که مبلغین بهائی می گویند، لحاظنمی کنند. زیرا عبدالبهاء در کتاب مکاتیب جلد ۲ صفحه ۷۵ سطر 14 می گوید: و آن دور و کور محمدیبود که بعد از غروب نجوم ولایت تا ظهور حضرت أعلی هزار سال است. او در مورد پیامبراسلام باید دور را بکار می برد نه کور. زیرا کور حضرت آدم دور حضرت خاتم می شود».


    عبدالبهاءهمچنین در کتاب مفاوضات صفحه 114 سطر 12 نیز می گوید: ما در دوره ای هستیم که بدایتش آدماست و ظهور کلیه اش جمال مبارک (حسینعلی نوری). وی آئین بهائیت را جزء کور حضرت آدمحساب کرده درحالی که کور حضرت آدم با آمدن خاتم پیامبران حضرت محمد به اتمام رسیدهاست. و چون اسلام خاتم همه انبیا و ادیان الهی است بنابراین بعد از پیامبر اسلام پیامبرینخواهد آمد و هر کس مدعی پیامبری شود، دروغگو می باشد.


    ثالثاً،اصطلاح دور و کور نه در مکتب اسلام وجود دارد و نه در آئین یهود و مسیحیت. هرچند درآثار منتسب به ادیان الهی هست. مثلاً در آثار اخوان الصّفا که شیعه اسماعیلیه هستند،چنین تعبیری آمده، علتش نیز این است که فلسفه آنان برگرفته از مذاهب و فرهنگ های گوناگوناز یونان، ایران، مسیحیت و یهودیت است. همچنیندر آثار زرتشتیان در هند و ایران باستان نیز چنین تعبیری وجود دارد که تاریخ بشر رابه چند دوره کلّی تقسیم می کنند و هر دوره نیز به چند دوره دیگر. بنابراین تعبیر دورو کَور، یک اصطلاح دینی و اسلامی نیست


    رابعاً،تعابیری که در قرآن مجید و احادیث اهلبیت علیهم السّلام و حتی در آثار مربوط به رهبرانفرقه ضالّه بهائیت در شان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و خاتمیت او مطرح گردیده، نشانگر خاتمیت مطلق است نه نسبی.‌ و چنین تعبیراتی می رساند که پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله خاتم همه ادیان، کتب و شرایعالهی می باشد و بعد از او پیامبری نخواهد آمد.


    امیرالمؤمنینعلیه السّلام در خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه در وقت تجهیز پیامبر اسلام صلی الله علیه و آلهو سلّم فرمودند: "بابی أنت و أمی یا رسول اللهلقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة و الإنباءو أخبار السماء" پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا، با فوت تو چیزی پایان یافت و قطع شد که با فوت دیگران اتفاقنیفتاد. یعنی با رحلت شما وحی و نبوت قطع گردید که با فوت دیگر انبیای الهی وحی و نبوت قطع نشدهبود. از این تعبیر نیز معلوم می گردد، خاتمیت پیامبر امری مطلق است نه نسبی

 

    امام صادقعلیه السّلام نیز در کتاب اصول کافی (۴جلدی) جلد ۲ صفحه ۱۰ می فرمایند: "ان اللهعز ذکره ختم بنبیکم النبیین فلا نبی بعده ابدا". یعنی خدای متعال ختم کرد و پایانداد نبوت را به پیامبر شما حضرت محمد صلوات الله علیه و آله که بعد از او پیامبرینخواهد آمد. امام صادق علیه السلام خاتمیت پیامبر را توصیف نموده به "فلا نبی بعده ابدا".


    اگر حضرت عبارت"فلا نبی بعده ابدا" نمی فرمودند، جای توجیه داشت که خاتمیت شاید امرینسبی باشد. اما فاء نتیجه (فلا) معلوم می کند که خاتمیت، خاتمیت مطلقاست نه نسبی و در ادامه نیز حضرت فرمودند: "و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا"و خدای متعال با قرآن شما ختم کرد و پایان داد و بعد از قرآن کریم نیز هیچ کتاب دیگری نخواهد آمد. و این خاتمیت قرآن کریم را نیز بعنوانآخرین کتاب آسمانی می رساند.


    امیرالمؤمنینعلیه السّلام در نهج البلاغه خطبه ۱۸۹ در وصف قرآن کریم می فرماید: "و لا انقطاعلمدته" مدت و دوام قرآن پایان پذیر نیست. یعنی تا روز قیامت دوام دارد و باقی است.اگر خاتمیت امر نسبی بود، حضرات معصومین علیهم السلام هرگز با صراحت نمی فرمودند:"فلا نبی بعده ابدا و لا کتب بعده ابدا". و شاهدش نیز تعابیر رهبران فرقه ضاله بهائیت است که به صراحت از خاتمیت پیامبر اسلام (ص) سخن گفته اند.


     حسینعلینوری (بهاء) در کتاب اشراقات صفحه ۲۹۳ سطر 2 می گوید: "الصّلاة و السّلام علی سید العالم و مربیالامم الذی به انتهت الرسالة و النبوة و علی آله و اصحابه". درود و سلام بر آقایجهان و مربی همه امتها، آن کسی که رسالت و نبوت به او خاتمه و پایان پذیرفته است. اینتعبیر حسینعلی نشان می دهد که وی خاتمیت را مطلق می داند نه نسبی.

 

    عبدالحمیداشراق خاوری در کتاب قاموس توقیع منیع جلد ۲ صفحه ۳۷۷ در بحث خاتمیت می گوید:"ختمیت یعنی آخر بودن و این صفت مختص به پیامبر اسلام است". بنابراین تمامانبیای الهی مسئله خاتمیت را نداشتند و این از فضائل انحصاری پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله است. بنابراینحضرت موسی خاتم انبیاء نبود و اگر یهودیان چنین چیزی می گویند، اشتباه می کنند. و همچنین حضرتعیسی. بنابراین خاتمیت به تمام انبیاء و شرایع الهی تعمیم ندارد.

 

    اشراق خاوریهمچنین در کتاب رحیق مختوم جلد ۱ صفحه ۱۰۶ سطر 13 از حسینعلی نوری نقل می کند: "در قرآنسوره احزاب خداوند حضرت محمد را خاتم النبیین فرموده است. زیرا نبوت به ظهور حضرتمحمد ختم گردید. و این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهورالله است و نبوتی دیگر نخواهدبود و دوره نبوت منطوی گردید زیرا رسول الله خاتم النبیین بودند". از اینتعبیر حسینعلی نیز معلوم می گردد که وی خاتمیت را مطلق دانسته است. زیرا مطلق بودن خاتمیتبا نسبی بودن آن قابل جمع نیست. مانند اینکه شرکت خودرو  خط تولید بنزش را تعطیل کندو اعلام نماید: بنز مدل ۲۰۱۸ آخرین مدل می باشد. یعنی آخری مطلق است نه نسبی.

 

    در زیارتامیرالمؤمنین هم که به پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله سلام می دهیم. که بهائیان از "خاتم"نسبیت فهمیدند، اشتباهی بزرگ است. زیرا عبارت چنین است: "السلام علی محمد رسولالله خاتم النبیین و سید المرسلین و صفوة رب العالمین امین الله علی وحیه و عزائمامره والخاتم اما سبق و الفاتح لما ایستقبل و المهیمن علی ذلک کله و رحمة الله و برکاته"سلام بر حضرت محمد فرستاده الهی و آقای تمام انبیای و برگزیده پروردگار جهانیان. امین خدا بر وحی او کسی که ختم کننده و پایان دهنده است آنچه را که در سابق بوده از ادیان،کتب، مصاحف و ضلالات. و شریعت و دین پیامبر اسلام غالب و پیروز خواهد بود بر آنچه درآینده در جوامع بشری نفوذ خواهد کرد از ادیان و ضلالات و گمراهی ها. که در عبارت"خاتم النبیین" آمده، بنابراین اسلام دین جاودانی است که در آینده نیز میماند.

 

   علاوه بر اینکه کلمه"فاتح" به معنای غالب و پیروز است نه آغازگر. مانند سلطان محمد فاتح، جوان‌ ترین پادشاه عثمانی که دست به جنگ بزرگی برای فتح قسطنطنیه (استانبول فعلی) زد و نهایتاً آن را فتح نمود. او توانست پس از نبردی طاقت‌ فرسا و مقاومت سرسختانه یونانیان و رومیان،سرانجام قسطنطنیه را فتح و آن شهرِ را که قدمت ۲۰۰۰ ساله داشت برای اولین بار تصرف کند. از این رو او را فاتح و پیروز لقب دادند. در کتاب های لغت نیز مانند لسانالغیب "الفاتح" را به معنی "الحاکم" معنا کرده که دین پیامبر اسلام حاکمخواهد بود بر تمام ادیان، همانند آنچه خدای متعال سه مرتبه در قرآن کریم بشارت داده که اسلام تمام ادیان را غالب خواهد شد "لیظهره علیالدین کله".

 

    و اگر فاتحرا به معنای آغازگر بدانیم، معنایش می شود پیامبر اسلام پایان دهنده جاهلیت سابق بودو آغازگر و گشاینده نور، هدایت، ابواب ایمان و ولایت از جانب خداوند تا روز قیامت میباشد. که باز هم حرف بهائیان ثابت نمی شود. فرضاً اگر کلمه "خاتم" در حدیث زیارت ظهور در معنای خاصی نداشته باشد، بایدمتشابه را به محکمات ارجاع داد که محکمات، آیه شریفه خاتمیت در قرآن کریم است که در سوره احزاب آیه شریفه 40 می فرماید: "ما کان محمد أبا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شئی علیما".


برای دیدن کتاب مکاتیب، مفاوضات، اشراقات، رحیق مختوم روی ادامه مطلب کلیک کنید.



                         خاتمیت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

    خاتمیت از اختصاصات پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلم می باشد که قرآن کریم در آیه 40 سوره مبارکه احزاب می فرماید: "ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما". پیامبر پدر هیچیک از مردان شما نیست، (کسی نمی تواند ادعا کند که من فرزند پیامبرم؛
یعنی پیامبر اعظم، پسری که به سن مردی برسد، نداشته و از پیامبر اکرم نسل پسر باقی نمانده است) بلکه او فرستاده خدا و پایان بخش پیامبران الهی است.

   کلمات و مفهوم این آیه شریفه با همدیگر همخوانی ندارد. برای فهم بیشتر آیه باید شان نزول آیه را دید، هر چند تفسیر آیه به شان نزول مربوط نمی شود؛ اما شان نزول به فهم آیه کمک زیادی می کند.

   آیه شریفه قرآن در رابطه با ازدواج پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم با زینب بنت جحش نوه حضرت عبدالمطلب است که دختر عمه پیامبر صلی الله علیه و آله و از بنی هاشم نیز می باشد.

   پیامبر اعظم غلامی به نام زید بن حارثه داشت که خیلی پیامبر را دوست داشت و از او جدا نشد. وقتی خواست ازدواج کند، پیامبر خدا واسطه شد و دختر عمه اش را به ازدواج زید درآورد اما اخلاق این زوج باهم خوب نبود چرا که هر دو کم صبر بودند.

   پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم هرچه تلاش کرد تا زندگی به آنها روی خوش نشان دهد، فایده ای نداشت و بالاخره زید همسرش را طلاق داد. وقتی که عده طلاق زینب تمام شد، خداوند به پیامبرش ماموریت داد تا با زینب بنت جحش ازدواج کند.

   حکمت دستور خدا این بود که در عرب جاهلی پسر خوانده را به منزله پسر می دانستند و تمام احکام پسر را نیز بر او بار می کردند مانند محرمیت برای همسر انسان و ارث بردن. و همسر آن پسر نیز عروس آن خانواده بود و محرم آن خانواده محسوب می شد و حرام ابد بر پدر آن خانواده می دانستند.

    بنابراین برداشت مردم جاهلی این بود که زینب نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محرم است چون عروس او به حساب می آید. اما خداوند این حکم جاهلی را رد کرد و اعلام کرد که فرزند خوانده با فرزند متفاوت است و احکام فرزند بر او بار نمی شود.

برای دیدن آیه شریفه قرآن روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 

                             حسینعلیو ترور ناصرالدین شاه قاجار

 

     در تاریخ پنجاه ساله سلطنت ناصرالدین شاه قاجار دو مرتبه وی مورد ترور قرار گرفت، که در هر دو مورد جان سالم بدر برد. مورد اول در روز 28 شوّال سال 1286 هجریقمری مطابق با 1231 شمسی بود که توسط چند نفر از خود فروختگان بابی سوء قصدی به جان ناصرالدینشاه قاجار انجام شد، که به زخمی شدن وی انجامید.

     با مطالعه کتابهای این فرقۀ باطلهبراحتی می توان نتیجه گرفت که طرح این ترور توسط حسینعلی نوری و با هماهنگی سفارتروسیه و میرزا آقاخان نوری، صدر اعظم وقت ریخته شده بود! بدون شک این مثلّث شوم قصدتغییر حکومت ایران از تشیع به یک حکومت بابی را داشتند که دست نشاندۀ روسیه یا تحتالحمایۀ آن کشور باشد. حادثه را از تاریخ نبیل زرندی که گفته های شخص حسینعلی است بیان می کنیم.


     عبدالحمید اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی در صفحه 552 سطر 20 بنقل از حسینعلی نوری می نویسد: امیر نظام یک روز ما را بمنزل خود دعوت کرد و بانهایت احترام از ما پذیرائی نمود و گفت سبب ملاقات شما این بود که اکنون می گویممن بیقین مبین میدانم که اگر مساعدت و تدبیر و اقدامات مهمّۀ شخص شما نبود هرگزملا حسین و یارانش که از جنگ جوئی بهیچ وجه اطلاعی نداشتند نمی توانستند مدت هفتماه در مقابل اردوی شاهنشاهی پایداری نمایند من از مهارت و زبردستی شخص شما کهاینگونه دستورات عجیبه می دهید بسیار متعجبم ولی تا کنون نتوانسته ام نشانه ای کهاشتراک شما را در این شورشها ثابت کند بدست بیاورم»


      از اینعبارت معلوم می شود که امیرکبیر به حسینعلی به شدت ظنین شده بود که در شورشها وجنگ هائی که این فرقه مزدور بوجود آورده و در آنها هزاران نفر بخاک و خون کشیدهشدند و امنیت کشور نیزبه خطر افتاده بود، نقش اساسی را حسینعلی به عهده داشت، اما تا آنزمان نتوانسته نقش مهم و حیاتی او را در کار گردانی این فتنه ها شناسائی کند.


      امیرکبیرکه می گوید من بیقین مبین می دانم» آیا چنین فرد خائن را دستگیر و اعدام می کنندیا در منزل صدر اعظم با نهایت احترام » از او پذیرائی می کنند؟ کسی کهاستراتژیست و کارگردان اصلی است که با مساعدت و تدبیر و اقدامات مهمۀ شخص او »یعنی با نقشه و طراحی و مهارت و زبر دستی او » این شورش رقم خورده است، براساسمنطق حکومتی صدر اعظم توانمند و تمداری او که به هیچ وجه اهل گذشت و اهمال وتساهل و پای بر حق نهادن نیست آن هم در این مورد خاص که وی متهم به دست داشتن درخون هزاران نفر می باشد، حکمش دستگیری و محاکمه و اعدام است یا پذیرائی با نهایتاحترام »؟؟


     آیاچنین جرم عظیمی که بر علیه مصالح مملکتی و کیان تشیع انجام یافته و خدمتی بی حد ومرز به اجانب بوده، از هیچ حکومتی قابل اغماض است که از سوی امیرکبیر از آن چشمپوشی شود؟ امیرکبیر مانند هر مسلمان دیگری می دانست که حسینعلی نوری از نظر شرعمقدس اسلام مرتد و واجب القتل است، ولی با این وجود باز هم اقدامی صورت نمی دهد، وتنها کاری که توانست انجام دهد این بود که حسینعلی را به کربلا تبعید نماید؛ چرا؟برای توجیه عملکرد امیرکبیر فقط و فقط یک احتمال باقی می ماند و آن فشار قدرتخارجی! 


برای دیدن کتاب تلخیصتاریخ نبیل زرندی روی ادامه مطلب کلیک کنید.


                                                   

                                               منزلتی شایان!


     خاندان میرزا عباس نوری پدر حسینعلی نوری به اعتراف خود بهائیان تقریباً میشود گفت: همۀ آنها در سفارت روسیه مشغول بکار بودند. برادر برگتر حسینعلی، میرزا حسن پسر یزرگمیرزا عباس، منشی سفارت روسیه بود و نزد آنان دارای مقام و منزلت شایانی بود. 

 

     عبدالحسین آواره (آیتی) از بهائیانی که بعدها به آغوش اسلام باز گشت، و کتابهایبسیار مفید و  رسوا کننده ای در ردّ این فرقۀ ضالّه و بیان انحرافات آنان نوشت.او حتّی شهرتش را نیز به آیتی تغییر داد تا نشانی از زمان انحرافش با وی همراه نباشد!و آیت و نشانه ای باشد برای دیگر افرادی که جذب این فرقه ضالّه شدند. بزرگترین کتابش دراین مورد کشف الحیل » در سه جلد است. وی در کتاب مفصّلی که در تاریخ این فرقه شنیعهدر زمان بهائی بودنش نوشت، بنام الکواکب الدریّه فی مآثر البهائیّه در دو جلد است. وی در جلد 1 صفحه 254سطر 22 در مورد خاندان حسینعلی بهاء می نویسد: اوّلین پسری که از صلب میرزا بزرگ و رحم آن مخدره (خدیجه خانم) بوجودآمده میرزا حسن است که ولد اکبر آن مرحوم است و بموجب بعضی اقوال موثقه این میرزا حسناخیراً منشی سفارت روس شده در بهبوحۀ اقتدار روس مشارالیه منزلتی شایان یافت».

 

     چرا پسر ارشد میرزا بزرگ نوری که خود از عمّال دولت قاجار بوده و کتابهای فرقه ضالّهدر مورد مناصب و مخصوصاً وزارت او قلم فرسائی کردند (که طبق منابع دیگر صحت نداردچون او فقط منصب پیشکاری خطاطی داشته) باید بجای خدمت به وطن و در کنار پدر، به خدمت بیگانگاندر آید؟ آیا پدرش نمی توانسته او را به شغل مناسبی بگمارد؟

 

     میرزا حسن چه خدمت بزرگی انجام داده کهموجب منزلت شایان » وی گردیده است؟ منزلت شایان وی چه بوده و به چه رتبه و مقامی رسیدهاست؟ او چه خدمت شایانی انجام داده که به چنین مقامی نائل آمده است؟

 

برای دیدن کتاب الکواکب الدریه روی ادامهمطلب کلیک کنید.


                              

                                              ادعاهای مختلف!

      

   تمام انبیاء الهی که برای هدایت انسانها مبعوث برسالت شدند، فقط مدعی نبوت بودند و لا غیر. در حالی که رهبر بهائیان حسینعلی نوری از سال 1280 هجری قمری که در باغنجیب پاشا بیرون شهر بغداد قرار گرفت، ادعاهای متنوع و گوناگونی را مطرح ساخت. اولین ادّعای او ادعای من یظهره اللّهی» بود که به بابی ها اعلام کرد که من همان موعودی هستم که علیمحمّد شیرازی در کتاب بیان وعده آمدنش را داده است. 


     ادعای دوم حسینعلی نوری نبوّت و رسالت است! وی می گفت مناز طرف خدا مبعوث به نبوت شدم! ادعای دیگرش رجعت حسینی است! ادعای بعدی حسینعلی الوهیتو ظهور کلی الهی است!!! اگر خداوند متعال پیامبری را مبعوث به رسالت کرده باشدآن نبی و پیامبر فقط به مردم می گفت من فرستاده خدا هستم و دیگر ادعای دیگری نداشتاما این مرد ( حسینعلی ) نه تنها ادعای نبوت داشت بلکه پا را از آن فراتر نهاده وادعای الوهیت و خدائی کرده و می گفت من رجعت امام حسین علیه السّلام هم هستم! کهادعای الوهیت او انسان را به یاد ادعای خدائی فرعون می اندازد.


     تمام کسانی که به دروغ ادعاهای واهی مطرح کردند نزد مردم رسواشده و از طرف آنها طرد و رانده شدند افرادی مثل مانی، مسیلمه، سجاح. یکی از اینافراد هم میرزا حسینعلی نوری است که در روزهای آینده ادعاهای متنوع او را با سند ومدرک ذکر خواهیم کرد.


 برای دیدن آیه شریفه قرآن روی ادامه مطلب کلیک کنید.


آخرین جستجو ها

شعر زاهدان،شعر سیستان و بلوچستان ،ترانه ، دکترامیرآبادی به نام خدا. محمود برهانی Official Website To Buy The Cheap MLB Baltimore Orioles In Various Style. مدرسه دلگشا lingnehobo ندای وحدت Aimee's memory ninescaha دست نوشته های یک ...! آرامش